و خوشحالی دوم
ی دوست دیگه دارم ک همکارمم هست، بیشتر از ده ساله بچه دار نمیشه، شوهرش ی بیماری نادر داره، بمیرم برا دلش، سه بار ای یو ای کرده دوبار ای وی اف
وقتی من باردار شدم از خوشحالی گریه کرد برام ولی من خیلی ناراحت بودم براش، اصلا جلوش معذب بودم ک باردارم
خلاصه
کاراشونو کرده بودن ی بچه وردارن از پرورشگاه، اون روز بهشون زنگ زدن رفتن ی پسر ۱.۵ ساله بهشون نشون دادن
قراره فردا بچه رو بیارن خونه
وای ک چقدر زن و شوهر خوشحالن
هردو گریه کردن وقتی بچه رو بغل کردن، عکسشو گذاشته بود ماشالله بچه فقط چشم بود چقد خوشگل بود
اسمش شهابه
ی جوری لم داده بود تو بغل دوستم انگار ی عمر مادرشه
خدارووووشکر