2737
2734
عنوان

داستان زندگی من- قسمت ۳۶

582 بازدید | 17 پست

توی دوران عقد بهزاد متوجه شد که خوب بلد نیستم چادر سرم کنم و بهم گفت اگه راحت نیستی سرت نکن 😁 منم خب قبول کردم ولی گفتم بزار بعد عروسی دیگه سرم نمیکنم

شب شد و میخواستیم بریم مهمونی که برای پا گشای ما بود

خب من عروس بودم و مهمونی هم بخاطر ما بود طبیعی بود که به خودم برسم...

رفتیم اونجا و برادر بهزاد شوخیاش و مسخره کردناش شروع شد و بچشون هم کنار من نشسته بود و زل زده بود بهم 😬

همش بهم میگفت زن عمو رژ زدی؟ زن عمو لاک زدی؟

البته این سوالای همیشگیش بود ولی توی جمع مونده بودم چیکار کنم و اونم مثل کنه چسبیده بود به من

به بهزاد پیام دادم گفتم برادرزادتو از رو من بردار 😂

واقعا دیگه در حدی بهم چسبیده بود انگار خودشو انداخته بود روی من!

انقدر با حرص غذای اون شب رو خوردم که هیچوقت یادم نمیره طعمش رو!

شب تو راه برگشت بهش گفتم بهزاد اگر عرضه اینو نداری که به برادرت بگی جلوی خودش و بچشو بگیره من بهش میگم

گفت باشه بگو 😐 

منم فرداش زنگ زدم به زن داداشش و گفتم ما میخوایم سعی کنیم جایی که شما هستید نیایم بخاطر شوخیای بهنام

اونم گفت باشه 😐 بعدم تلفن رو قطع کرد

دیگه رابطمون با بهنام اینا قطع شد و رابطشونو با مادر خودش هم قطع کرد ولی من هیچوقت نفهمیدم چرا اما حدس میزنم به مدرشون حرفی زده باشه و اون هم پشت من در اومده باشه چون همیشه از رفتار بهنام با من ناراحت بود و ازم عذر خواهی میکرد، منم خیلی تحمل کردم چون این کاراش فقط تو جمع خانوادگیشون بود ولی جلوی یک غریبه نمیتونستم تحمل کنم!

بهزاد که دوستی نداشت، منم اکثرا یا تنها با دوستام میرفتم بیرون یا رابطم با دوستام قطع شده بود، با بهنام اینا هم که قطع رابطه کردیم، خیلی زندگیمون یکنواخت و کسل کننده شده بود.

به بهزاد گفتم بیا بچه دار شیم گفت نه، الان کلی قسط و قرض داریم و باید چند سالی بگذره تا بتونیم از پس هزینه هاش بر بیایم. منم قبول کردم ولی گفتم خیلی حوصلم سر میره اونم منو فرستاد کلاسهای مختلف و گفت کنکور ثبت نام کن برای ارشد

بین تموم دوستام یک دوستی برام مونده بود با اینکه رابطمون خیلی کم بود اما همه چیزو براش تعریف میکردم، وقتی قضیه بچه رو بهش گفتم بهم گفت یعنی بچه هزینه اش از این کلاسها و دانشگاه بیشتر میشه؟؟؟ و این سوال جرقه ای بود توی ذهن من...

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2731
خب از اول همشو پشت هم بذار ؛اینجوری دیگه گم تم نمیکنیم زود بذار دیگه داشتیم میخوندیم راستی قسمتهای ق ...

عزیزم توی صفحه ی خودشون وارد بشید همه رو میبینید

مدرس زبان فرانسه بصورت انلاين وتضمينى
2740
از تو بعیده وقتی از زندگیت راضی نبودی پیشنهاد بچه دار شدن رو بدی ؟! پیشنهاد بهزاد که بهتر بود به خود ...

اون موقعی که پیشنهاد بچه دار شدن دادم از زندگیم راضی بودم عزیزم

تو از اول هم دلت با بهزاد نبود 

به نظر من هیچ آدمی نمیتونه دو بار عاشق بشه چون عشق پر از تکاپوئه و این تکاپو رو فقط برای یک نفر میشه خرج کرد بعد از اون شاید بشه کسی رو دوست داشت و وابسته بود. من رو حساب رابطه طولانی که در روز با بهزاد داشتم بهش وابسته بودم و خلاصه باهاش ازدواج کرده بودم و باید یک روزی بچه دار میشدم و با خودم گفتم شاید این اتفاق هرچی زودتر بیفته بهتر باشه و یکی از ستونهای زندگیمونم بشه. البته این توضیحات من دلایلی برای درست بودن تصمیمم نیست عزیزم ❤

به نظر من هیچ آدمی نمیتونه دو بار عاشق بشه چون عشق پر از تکاپوئه و این تکاپو رو فقط برای یک نفر میشه ...

عزیزم اصولی رو که برای خودت ساختی واقعی نیست 

۱) آدم حق دارد چند بار عاشق شود منتها با چشم باز و با تجربه هایی که بدست آورده حماقت های قبلش رو تکرار نکنه و وقتی آدم پخته شده دیگه مثل قبل کورکورانه عاشق نمیشه برای همین شما فکر می‌کنید آدم فقط یکبار می‌تواند عاشق شود ، پس تعریفت رو از عشق باید تغییر بدهی 

۲) آیا صرف ازدواج و وابستگی به همسر دلیل کافی برای بچه دار شدن هست ؟ چرا مثل مادر بزرگ‌ها فکر میکنی خب حالا که ازدواج کردم پس محکوم به ادامه و بچه آوردن هستم میخوای تو سن ۴۰ یا ۵۰ سالگی به این نتیجه برسی که تو زندگیت جای عشق خالیه .. 

بچه دار بشی بعد دوباره بهزاد عاشق یکی دیگه بشه و بره این زندگی به چه دردی میخوره ؟! 

عزیزم اصولی رو که برای خودت ساختی واقعی نیست  ۱) آدم حق دارد چند بار عاشق شود منتها با چشم باز ...

خب اون عشقی که از روی عقل و پختگی باشه که دیگه عشق نیست

بله دقیقا چون حس من به بهزاد خوب نبود دلم میخواست بچه دار شم و با یه حس خوب توی زندگیم بمونم چون واقعا دلم نمیاد پدرم از زندگیم ناامید شه چون واقعا تنها دلخوشیش اینه که من زندگی روبراهی دارم

خب اون عشقی که از روی عقل و پختگی باشه که دیگه عشق نیست بله دقیقا چون حس من به بهزاد خوب نبود دلم م ...

اتفاقا عشقی که از روی عقل و پختگی نباشه اسمش هوسه 

ببین تو از روی ناکامی با مهرداد ، با بهزاد ازدواج کردی که کار بسیار اشتباهی بود 

پس دوباره این اشتباه رو تکرار نکن که برای پوشوندن یه ارتباط بد ، بچه رو جایگزین کنی ! 

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز