چقدر دلم گرفته
چی فکر میکردم چی شد
روز عروسی م اینقدر خوشحال بودم که هیچ وقت فکر نمیکردم روزی ناراحت و نا امید بشم
همه سختی ها ماله اول زندگی هست
اما هرچی میگذره همه چی بدتر میشه
هیچ پیشرفتی نکردم
پسرفت م کردم یه خونه50 متری اجاره ای هم بود که دیگه نیست
علاقه همسرم بهم کم شده
اطرافیانم دوست م ندارن انگار دشمن همه هستم در حالی که هیچ وقت بد کسی نخواستم
تا تونستم کمک کردم و گره از مشکلات همه باز کردم سنگ صبور بودم
اما
الان هیچ کس رو ندارم یه دل سیر بشینم پیشش گریه کنم
هیچکی حوصله منو نداره
خانواده م کما بیش درد دل میکنم اما دیگه اونام کلافه ن از دست من و حرف هام
انشالله هیچ کس به این درجه نرسه