تو عروسی دختر خالم آشنا شدیم برادر شوهر دختر خالم بود من کم کم بهش وابسته شدم اما چون از ما یکم پایین تربودن همش خودشو کم میدید اما من با همه وجود عاشقش بودم یهو رفت ۶ماه گوشیشو خاموش کرد بعد ۶ماه واسه من خاستگار اومد اما چون همش تو فکرش بودم ردش کردم یه روز جرات کردو رفت از دختر خالم حالمو پرسید دختر خالمم گفت فک کنم میخوا ازدواج کنه بعد ۶ماه زنگ زد صداشو ک شنیدم مات مونده بودم دلمو به دست اوردو آشتی کردیم ۲ سال گذشت ولی همش ولم میکرد بعد ۱ هفته بر میگشت یهو ۱ ماه میرفت دیگه کم کم آب شده بودم میخواستم برم دانشگاه گفت نرو ولی چون رفتم بازم ولم کرد ۲ماه بود جدا شده بودیم تو دانشگاه با یه پسری آشنا شدم خیییییلی دوسم داشت همه کار برام میکرد هر کاری که شوهرم الانم نمیکردو برام میکرد واسه تولدم برام چشن گرفت عکس دو نفرمونو گذاشتم انستا دوستای شوهر الانم بهش گفتن برو فلانی بهت خیانت کرده و با یکی دیگس اونم منو از بلاکی در اوردو عکسو دید یه عالمه فوشو اینا داد باپسره قرار گذاشت اون بنده خدارم زد پسره اندازه مرگ منو دوست داشت وقتی دید عشقه سابقم برگشته مامانشو فرستاد واسه خاستگاری شوهر الانمم دید که دیگه من کم کم دارم ولش میکنمو وابستگیم بهش کم شده پیش قدم شد مامانمینا میگفتن اون پسر دانشگاهیرو انتخاب کنم اما من شوهرمو انتخاب کردم هنوزم یکم قدو مغروره اما عاشقانه میپرستمش