از بچه های داداشم خسته شدم

این حس و حالتونو کاملا درک میکنم. من خواهرم دقیقا مثل مادرشماس یعنی هرروز دوتا عروساشون اونجان تا بعدشمام میرن خونشون دوباره از صبح زود اونجان. یه روز فقط ی روز بهم زنگ زد دیدم روحیش داغوونه به بهونه خرید بردمش بیرون باورتون نمیشه وقتی از تاکسی پیاده شدیم عروسشون زنگ زد خواهرم گفت باخاله اومدم بیرون کار داره ده دقیقه نشد دوباره زنگ زد تموم نشد کارتون؟؟؟خواهرم گفت همین الان رسیدیم باز طرف خودشو ب اون راه زد گفت من ت راه خونتونم زودبیا پشت درنمونم .خواهرم بهش گفت چشم دخترم الان میام ولی حالش اینقدر داغوون بود همش داش واس خودش حرف میزد میگفت چرا ی روز نمیتونم واس خودم باشم با خواهرم باشم؟؟؟منم دیدم هیچی ک نمیتونم بگم حداقل خوشحالش کنم رفتم واسش رژ گرفتم و ریمل😂😂😂میدونی چی گفت؟؟؟گفت الان اینو ببینن ازم میگیرن گفتم بذار ت کیفت بمونه گفت خب الان برم کیفمو میچرخه دیگه😕

مال ما کلید دارن خودشون میان میریزن میپاشن 

ولی خوب یکاری میکنن مامانم کلا اجازه هیچ تفریحی نداره دوست داره بره مسجد بره روضه،بازار آرایشگاه

ولی پاشو از در بزاره بیرون اینا رسواش میکنن زودم میگن بیا خونه ما نشستیم تو نیستی😐

اگر مامانم جواب نده درجا همشون میان خونه من فکر میکنن من بردمش پیش خودم😅

دقیقا وضعیت همینه ،مامان منم چیز جدید بگیره باید قایم کنه از دستشون،بخدا داره افسرده میشه وقتی بهشون نیاز داره اصلا سراغشو نمیگیرن صداش در میاد دیگه پیش من درد ودل میکنه میگه تا گیر خودشون بودم حالا گیر بچه هاشون بچه داری من هیچ تمام نمیشه،

چقدر شبیه خواهر منن.فقط خواهرمن کلا جایی نداره قایم کنه چون ماشاالله اونا بهترازخواهرم جاهارو میشناسن😂😂😂گفتین زمانی ک نیاز داره یچیزی یادم اومد. خواهرمنم دقیقا همینجوره یادمه هفته پیش یهو یه قسمت بدنش ازکارافتاد درحدی ک فکر کرد سکته زده دورازجونش ساعت یازده ک تونس کمی حرف بزنه بهم زنگ زد رفتم پیشش گفتم امروز چرااین بچه ها نیستن😐ب پسرات زنگ نزدی؟؟؟گفت یکی خانومش حالش خوب نبود یکی هم کارداشت نیومد😐یعنی نمیدونی چ حال بدی داشتم.شما ک میبینی مادرتون اینجورشرایط داره حداقل درروز بهش بزنگین باهاش بحرفین بزارحداقل کمی روحیه ش عوض شه

من بچه هارو کار ندارمااا بچه ها حقشونه ک ازوجود مادربزرگ پدربزرگ لذت ببرن. ولی اگه دلخورنشین ازم عروستون از مهربونی و سادگی مادرتون سواستفاده میکنن

یا مثلا هرغذای درست کنی نمیخورن یا داری غذادرست میکنی میان میگن عه؟؟من فلان چی طعمم افتاده اون بنده خداهم تصور کن درست میکنه حتی ب گفته خودش نداش ت خونه رفت خرید اورد درست کرد بعد وقتی سفره گذاش ک غذابخورن طرف اومد گفت من بافلانی میخام شام برم بیرون😐بخداقسم هرزمان برم پیش خواهرم اینقدر حالم بده دلم پرمیشه ازغصه ک چن روز درگیرم فقط

من کاری جز زنگ زدن ازم برنمیاد چون پسرم خیلی فضوله نمیتونم اونم به جمع اضافه کنم و بیشتر اذیتشون کنم،هر بار زنگ میزنم مامانم اولش صداش گرفته و خسته س یا میگه سردرد دارم ولی باهاش که حرف میزنم کم کم حالش بهتر میشه

گاهی وقتها میزاریم اونا بخوابن نصف شب برنامه میریزیم من و شوهرم بابا و مامانمو میبریم کنار دریا یا تو حیاط منقل میزاریم کباب و چایی منقلی

آخه اونا هیچ فانی هم ایجاد نمیکنن بابا و مامانم رو به شکل پرستار بچه میبینن که باید از بچه هاشون نگهداری کنن

مگه میشه چیزی قایم کرد درجا پیداش میکنن😂

مامانم یه چیزی گم کنه اونا زودتر پیداش میکنن

انشاالله سایشون همیشه بالاسرتون باشه و تنشون همیشه سلامت. این خیلی خوبه ک حواستون بهش هس بهترین کارو انجام میدین خداییش هیچی مث دختر نمیشه هاا😁ادم بعضی وقتا هوس میکنه ی دخترداشته باشه تااینجوری حواسش بهش باشه😀

😂😂😂