2737
2739

بچه ها خلاصه گذاشتم نویسنده خوبی نیستم یادآوری سختی ها داغونن میکنه اما برا دختر دارا مخصوصا چن تا دختر گذاشتم چون این قضیه خیلی زیاده هنوزم تو جامعه ،شاید راه نجاتی واسه اونا بشه انشا الله 

دخترا تو خانواده ما زود شوهر میکردن  اما من حال دوروزشون و بعد ازدواج که می دیدم از ازدواج حالم بهم میخورد ،یه دختر عالی بعد ازدواج تبدیل به یه کلفت میشد از مردا و پسرا فراری بودم یه جا تو خرپشته خونمون درس کرده بودم اونجا درس میخوندم عشق ریاضی بودم میخواستم ستاره شناس بشم 


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

اما چون دخترا تو خانواده ما جایگاهی نداشتن پدرم تثن حواسش به من نیود تو خیلی از مسابقات رتبه نیاوردم اما اونا خبر نداشتن  قتی از طرف مدرسه دعوت میشدن پدرم کهنه ترین لباساش رو می پوشید دز صورتی که میخواستن از من تقدیر کنن جایزه بدن ولی اون میگفت نکنه ازش پول بگیرن همش نس ترسید یه قرون ازش بگیرن خرج من و خواهرام کنه

2728

اما من استوارتر میشدم  به ادامه ی راه و اینکه راهم درسته تو یوی از بهترین دانسگاه ها قبول شدم با اینکه اصن خرج نکرد برامون حسادتای برادر اینجا بدتر شد چون با برادرم من شیر به سیر بودم انواع تهمت ها رو به من میزد الکی برا اینکه نذارن برم دانسگاه در خونه رو قفل نیگردن منم برا اثبات بی گناهیم کارنامه مو میاوردم که شاگزد اول دانسگاهم و سرم به کارم گرمه

2740

اما پدر و برادرم یه نقشه بدتر برا سواستفاده کردن تز ما کشیده بودن و ا ن موضوع ازدواج برادرپ بود که تو داستان زندگیم گذاشتم ما رو مجبور کردن هممون چادر سر کنیم چون خانواده اونا مذهبی بودن منم قدم کوتاه تو چادر گم شده بودم برای مبادله یکی از ما با برادر عروس ،تا رضایت به وصلت بدن پدر دختره شرط کرده بود وای ظاهرا خدا رو شکر پسره دوست دختر داشت از ما خوشش نیومد و ما نجات پیدا کردیم مث گوسفندی که به قربان گاه میره

بزرگترین اشتباه زندگیم رو اینجا مرتکب شدم پدرم تحقیر میکرد که نخواستند و من مجبور شدم که با یه پسری که معرفی شد سریع ازدواج کنم خونه رو کرده بود نهم خواهرام گریه میکردن نمیدونستم درس بخونم میگفت شما ترسیدیم و من مجبور شدم خودم رو قربانی کنم میدونستم دارم اشتباه می کنم با اون تحصیلات بالا با یه کارگر صفر ازدواج کردم و بی پول، تو زندگی خیلی مشکل داشتم تا اونو مجبور کردم درس بخونه و خودم ساپورتش کردم الان مهندسه و شغل و درآمدش بد نیست دید خانواده شوهرم به من خیلی بهتر شد اما خودم مجبور بودم مث سک کار کنم

2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز