بعدش پیرمرده بردم ایستگاه اتوبوس ولی هیچکس نبود
گفت میخای وایسم شاید اصلا اتوبوس نیومد
خلاصه ب اصرار وایساد و دیدم نیومد و مجبور شدم با خودش برم تو راه خیلی دلداری داد و باهام حرف زد و چند باریم گفت این خانومم برسونیم مسافر بزنیم ولی کسی سوار نشد در اصل واسه جلب اعتماد من این کاررو میکرد
بعدش گفت ناراحت نمیشد ک حرف بزنم اجازه هست گفتم بله بفرماین ی سری سوال پرسید رسیدیم در ی سوپری وایساد کفت واستون امیوه و کیکی چیزی بخرم منم ترسیدم گفتم نکنه میخاد چیزی بریزه توش ب اصرار گفتم نه نمیخام ممنون
اسی بچکون توروخدا
من ب خاطر ترسم و بی اعتمادیم ترجیح میدم وقتی هوا تاریک شد با اژانس برم هرجایی ک میخوام برم..... اصلا تاکسی و ماشین سوار نشید تو خیابون. خیلی هوای دختراتون و دخترایخواهر برادراتونو داشته باشید چشم دو رو بریاتونو باز کنید. قدیمیا ی چیزی میدونستن دخترو افتاب مهتاب ندیده میکردن.... نگو ب مرداشون اعتماد نداشتن. تورو خدا مواظب بچه هاتون باشید. جامعه خیلی خراب شده. ب بچه ها بی پرده تو سنای 8-9 سال توضیح بدید همه چیو چشمشونو باز کنید ک عین قدیم نشه از ترس ماماناشون و باباهاشون چیزی نگن و سکوت کنن
حرکت کرد دوباره در ی سوپری دیگ وایساد گفت اینجوری نمیشه ی چیزی واستن بخرم گفتم نمیخام مرسی دوباره حرکت کرد خیبی اروم میرفت عین لاکپشت
کم کم داشتیم میرسیدم ک گفت میخاین شماره منو داشته باشین بیام برسونمتون کلاس
من گفتم ممنون
میترسیدم مخالفت کنم
اخه خونه ما خارج شهره و اصلا ماشین و ادم تو.خیابون نبود
و دوباره گفت شمارمو بدم بیام دنبالتون
گفتم باشه
شمارشو داد گفت میس بنداز
گفتم شارژ ندارم
اسي اخه اون وقت شب خودت تك وتنهاتوخيابون چيكارميكني كه اينقدربلاسرت بياددخترخوب😕
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
