فکر کنم ۱۳ سالم اینا بود من اونموقع هر کی و میدیدم عاشقش میدم یه بار که یه لحظه یکی از فامیلو دیدم😍خلاصه هر شب ایت الکرسی میخوندم که اون بیاد خاستکاری .یکی دو سال گذشتو من قیافه پسررو یادم نمیومد دیگه 😂بعد شنیدم میخواسته بیاد خاستگاری کلی خوشحال شدم ولی بابام اینا نزاشتن بیاد خونمون چند ماه گزشت این پسره خیلی پیگیر بود ولی من تو این چند سال ندیده بودمش تا اینکه یه مهمونی بود دیدم یه پسره خیلی ززززششششتتتت خیلی نگام میکنه خواهرم گفت اینه
من🤤🤤😓😤😭😢😲
نگو اون پسره که من خوشم اومده بود ازش چندماه بعدش تصادف میکنه میمیره این که میخواسته بیاد خاستگاری داداشش بوده 😭😭😭
بعدش مگه ول کن بود پسره به غلط کردن افتاده بودم.اون همه دعا حیف این شده بود😂
خلاصه یه روز اومدن خاستگاری منم به خواهرش الکی گفتم با یه پسره دوستم اونو دوس دارم
بعدشم پسره رو دیدم یجا الکی گوشی گرفتم دستم رفتم اتاق خواب مثلا دارم با دوس پسرم میحرفم کلی الوی عشوه ریختم😂🤣😂😂😂ولی خداییش خیلی کار ساز بود دیگه حرفی نزدند😁😁