2752
2734

من و همسرم باهم دوست بودیم و خانوادشم از اشناها بودن 

اونا از شهر دیگه ای اومده بودن خواستگاری با چندتا از بزرگای فامیل 😁🤗

همین ک رسیدن من و همسر گرامی اجازه خواستیم ک بریم انگشتر نشون رو انتخاب کنیم😁😁😁😁😁

یکی از همون بزرگای فامیل گفت والا ما فک کردیم اومدیم خواستگاری و ریش سفیدی کنیم ولی ظاهرا همه چی تموم شدس ۰🙄🙄

😁😁😁نذاشتن بریم دیگه تازه تو اتاقم رفتیم واسه صحبت کردن فقط دعوامون شد اومدیم بیرون کسی ام نفهمید تا روز نامزدی قهر بودیم اما مراسم و ادامه خواستگاری  اجرا میشد ۰😁😊🐥 

میشه هر پیاممو خوندی برام صلوات بفرستی 🤗
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷



اون خاستگاره که ردش کردم،ولی خواستگاری شوهرم خیلی خنده دار بود اینا چندجلسه اومدن خواستگاری بعد هردف ...

خخخ خیلی جالب بود 😍راستی الان چجوریه شوهر خوبی هست واستون که ایشلا

2731

فکر کنم ۱۳ سالم اینا بود من اونموقع هر کی و میدیدم عاشقش میدم یه بار که یه لحظه یکی از فامیلو دیدم😍خلاصه هر شب ایت الکرسی میخوندم که اون بیاد خاستکاری .یکی دو سال گذشتو من قیافه پسررو یادم نمیومد دیگه 😂بعد شنیدم میخواسته بیاد خاستگاری کلی خوشحال شدم ولی بابام اینا نزاشتن بیاد خونمون چند ماه گزشت این پسره خیلی پیگیر بود ولی من تو این چند سال ندیده بودمش تا اینکه یه مهمونی بود دیدم یه پسره خیلی ززززششششتتتت خیلی نگام میکنه خواهرم گفت اینه 

من🤤🤤😓😤😭😢😲

نگو اون پسره که من خوشم اومده بود ازش چندماه بعدش تصادف میکنه میمیره این که میخواسته بیاد خاستگاری داداشش بوده 😭😭😭

بعدش مگه ول کن بود پسره به غلط کردن افتاده بودم.اون همه دعا حیف این شده بود😂

خلاصه یه روز اومدن خاستگاری منم به خواهرش الکی گفتم با یه پسره دوستم اونو دوس دارم 

بعدشم پسره رو دیدم یجا الکی گوشی گرفتم دستم رفتم اتاق خواب مثلا دارم با دوس پسرم میحرفم کلی الوی عشوه ریختم😂🤣😂😂😂ولی خداییش خیلی کار ساز بود دیگه حرفی نزدند😁😁

خداجونم بچمو سپردم به خودت .مواظبش باش👶🤰
عزیزم وسط اینهمه پست و اظهار نظر چرا گیر دادی بمن؟ من منظورم مخاطب خاصی نبود. ببخشید که اعصابتونو ...

چون  داستان شما برام  جالب بود.، دنبالش کردم  اما وسطا نفهمیدم چیشد .یاد  فامیلای  خودم افتادم که یه دفعه  تو  جمعه فارسا  میزنن  یه کانال  دیگه که من  شخصا  نمی پسندم 

بچها من خواستگارمو اصلا ندیده بودم فقط همینجوری میگفتم ن نمیخواد بیان...تااینکه برادربزرگم ی شب اومدش گف بهار بزار اینا فقط بیان بشینن بعد یه بهونه بیار ردشون کن برن ولی زشته انقد اصرارمیکنن راهشون ندیم عاقا منم گفتم فقققققط بخاطر گل روی داداشم بیان....حتی ب داداشم گفتم ن براشون چایی میبرم ن تواتاق میرم اونم گف باشه....عاقا قرارمدارا گذاشته میشه و اونا فرداشبش میان...از در ک اومدن داخل کللللل فانتزیهام ب واقعیت تبدیل شد انقده ملوس بود قیافه خواستگاره دلم ضعف رف....عاقا اومدن نشستن از حرف دیشبم ک ب برادرم گفتم من چایی نمیبرم زن داداش بیچارم بلند شد برا چایی و پزیرایی تااینکه عموی داماد گف جوونا برن تو اتاق صحبتاشونو کنن...همچین ک جملش تموم شد منم سریع بلند شدم حالا من تاکمر سرپابودم داداشم ک پشتش بمن بوده میگه ک ن ما قرارمون فقط دیدن بود توهمین حرفا زنداداشم بم اشاره میکنه ک بشین داداشم برمیگرده میخوادنطرمنو بپرسه میبینه سرپام 😂😂😂😂

گروه :🙄آبی وزن شروع
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز