آقایی که باهاش دوست بودم اومده بود خونه خواهرم واسه آشنایی،کلی هم معذب و خجالت و اینا
خواهرزادم ۳ یا ۴ سالش بود رفته بود کنارش نشسته بود که مثلا دلبری کنه داشت با زیردستی که جلو پسرِ بودو میوه خورده بود ور میرفت
خواهرم بهش گفت بیا پیش من مامان،فلانی (اسمش) اذیت نکن
خواهرزادم بهش گفت کاریش ندارم مامان دارم با تخماش بازی میکنم.
😱🤤😑😩😓