من در ظاهر خانواده پرجمعیتی دارم ولی همیشه تنها بودم از اول اولش تا زایمان و بچه داری و ...وقتی بچم یکسال و خرده ایش شد دیدم از بس تو جمع درنیومده وهمیشه با من بوده وابسته خجالتی پرخاشگر و ..... تصمیم گرفتم به تنها خانواده ای ک دارم برو بیا کنم به من خیلی نزدیکن اندازه دوتا کوچه پایینتر میرفتم و میومدماخلاقای بچمم کم کم داشت بهتر میشد چون تو جمع در میومد تا اینکه یه روز از خاهرم شنیدم میگه بابا پشتت میگه چرا این هرروز پامیشه میاد اینجا حالا اینم بگم نه ناهار نه شام فقط عصری دوساعت میشستم و برمیگشتم حالا تو شوکم نمیدونم از بابای پیرم بخاطر حرفش ناراحت باشم یا نه پس چیکارکنم راستی چن روزه نمیرم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
مردِ من چشمهایش لبریز از آرامش است...وقتی کنارم قدم میزند از هیچ چیز و هیچ کس ترسی ندارم...او معنای تمام و کمال واژهی امنیت است...قول هایش قول است...تهِ چشمانش پاکی موج میزند...برای عاشقانه هایم مجنون است و برای بچگی کردن هایم پدر ...مردِ من مــــرد است و محکم...آنقدر محکم ک میتوانم با خیال راحت کنارش همان دختربچهی ساده باشم
اخه هنوز دوسالشم نشده ساعتی خانه بازی میبرم ولی خب بهرحال باید بین بقیه ام باشه
ولی بازم دلیل نداره هرروز بری
مردِ من چشمهایش لبریز از آرامش است...وقتی کنارم قدم میزند از هیچ چیز و هیچ کس ترسی ندارم...او معنای تمام و کمال واژهی امنیت است...قول هایش قول است...تهِ چشمانش پاکی موج میزند...برای عاشقانه هایم مجنون است و برای بچگی کردن هایم پدر ...مردِ من مــــرد است و محکم...آنقدر محکم ک میتوانم با خیال راحت کنارش همان دختربچهی ساده باشم
ای بی خبر از حال بیمارم...رفتیُ خود را به که بسپارم؟باور نکردی حرف قلبم را... آرامجانم دوستت دارم....دوستت دارم💔 دردت ،به قلبُ روح و جانم زد...عشقت فقط زخم زبانم زد...جاااانم تو بودی ،زندگی بو برد...آخر تو را برد و به جااانمزد...تو رفتیُ شد روزگارم سیاااه،منم آنکه ماند ،منتظر چشم به راه،چه ماند از دلم؟ غیر ازاین اشک و آه
واقعا اینجوری فکرمیکنی اخه خیلی از دوستام اینکارو میکنن
تو کل فامیل ما فقط یکی هرروز خونه مامانشه.
واقعا معروف شده اصلا!!
مخصوصا اینکه باهات سردن
هفته ای دو سه بار نهایت بیشتر نرو بنظر من
مردِ من چشمهایش لبریز از آرامش است...وقتی کنارم قدم میزند از هیچ چیز و هیچ کس ترسی ندارم...او معنای تمام و کمال واژهی امنیت است...قول هایش قول است...تهِ چشمانش پاکی موج میزند...برای عاشقانه هایم مجنون است و برای بچگی کردن هایم پدر ...مردِ من مــــرد است و محکم...آنقدر محکم ک میتوانم با خیال راحت کنارش همان دختربچهی ساده باشم