احتمالا این اخرین تاپیکی باشه ک میزنم چون نمیرسم بیام دیگ و وقتیم میومدم بخاطر این بود ک بخاطر دختر کوچولوی تو شکمم مرخصی بودم (دانشجوام اخه)
باید بگم بعد از یه سزارین سخت تازه روز ۴روممه و سرپا شدم تازه فهمیدم چقدر قشنگه یه دختر کوچولورو ک اندازه ی دوتا کف دسته اروم بغل کنی
با اینک ۳روز اول بخاطر درد از گریه هاش کلافه میشدم و مامانمو همسرم نوبتی مراقبش بودن و من همهش با خودم میگفتم اینک میگن مادر شدن حس خوبیه چرا من اینقدر کلافهم و وقتی گریه میکنه میترسم بجای اینک عین مامانم یا همسرم لذت ببرم چرا اینقدر وحشت دارم از اینک بچه ی بدی بشه و اذیتم کنه چون درسام سخته
بعد ک کم کم دردم اروم شد دیدم چقدر حتی گریه هاش قشنگه و همهش ب خودم میگفتم چ کار خوبی کردم ک خدا ب من دادتش(ناخواسته بود تو سن ۲۱سالگی)
هرچی ک بود و هست میخوام بگم واسه همه ی اونایی ک بچه دار نمیشن تو همون اوج دردو کلافگی دعا کردم و امیدوارم دعام قبول بشه
و اومدم بگم ازتون ممنونمک این مدت ب من کمک کردید
و اینک من مشهدم و پیش دکتر شبنم ایماننژاد عمل داشتم و زیر نظر ایشون بودم اینجا کسی ایشونو نمیشناخت فک میکتم چون جوون هستن ولی باید بگم یکی از معجزات خدا واسه من این بود ک ایشونو سر راه منی گذاشت ک تو مشهد غریب غریب بودم و هستم و حتی خانوادهم تو جنوبن
من دکتر زیاد عوض کردم تو مدت بارداریم معروف تریم دکترا ک اسمشون سر زبون همه بود اما بعضیاشون حتی زحمت یه ماما گرفتنو ب خودشون نداده بودن!
امیدوارم با این تاپیکم دکتر ایمان نژاد هم ب همون معروفی برسه چون واقعا ایشون و ماماشون جز بهترین ها برای من بودن
و جتی اینقدر مهربون و ارامش بخش بودن ک دوری مامانم قابل تحمل بود برام
و دکتر ایمان نژاد ب یه ظرافتی برای من بخیه زدن ک فک نمیکنم اصلا ردش بمونه
خلاصه این بود داستان من
بدرود