سر یک موضوعی من و مادرشوهرم ب تفاهم نرسیدیم خیلی محترمانه گفتم ممنون از محبت شما
بعد دیرم بلاکم کرده
گذشت رفتم خونشون جواب سلامم و ندادن و برگشتم همیشه کوتاه میومدم
این بار گفتم ن من دیگ نمیرم
گذشت اونها هم نزنگیدن
ب شوهرم گفتم میخای بری سر بزنی برو
اون هر چند روز یکبار میره بدون من
مادرم ب شوهرم گف خانمت و راضی کن باتو بره خونه پدرت
امروز از دهن شوهرم دررفت ک اره ب مادرت نگفتم ک مادرم اینا هم نمیخان تو رو ببینن
قفل کردم
بعد هم رفت خونه مادرش