دیشب ساعت دوازده با همسرم بیرون بودیم رفتم داروخونه جلو در دوتا بچه نشسته بودن و لواشک و فال میفروختن گفتن بخر گفتم براتون خوراکی میخرم گفتن شیر و کیک میخوایم خریدم بعد دوباره گفتن کاش به جای اونا برامون شام میخریدی خیلی گرسنه هستیم دلم سوخت براشون شام سفارش دادم از رستورانی که نزدیک اونجابود خلاصه مرحله سوم گفتن نسخه خواهرمو رومیگیری رفتم داروخونه بگیریم مسیول فنی اونجا گفت مشکلتون چیه گفتم مال بچه های کاره که نشستن جلو در صداشون زد به زور اومدن گفت بهشون مگه دکتر نگفت رایگان میده بهتون من گفتم حالامیگیرم براشون گفت نه خانم ایناکارشونه از صبح شما دهمین نفرید که این داستان اجراشده فقط اوناپول دادن ....
ازاون طرف شک کردم رفتم رستوران هرکاری کردم غذارونیاورد گفت اوناکاردارن بعدامیان
نمیدونم چراحس کردم که با رستوران هماهنگن و مردم رو گول میزنن و از احساسات دیگران سواستفاده میکنن و بعد پول رو از اونا میگیرن نه غذارو
بعد اومدم سوارماشین شدم دیدم یکیشون گوشی اندروید هم داره ....
حس کردم از دوتا بچه فریب خوردم هرچند من نیتم برای خدا بوده و شادی دل اونا ولی باعث شدن محتاط بشم اصلا ازدیشب یک جوریم ...