قبلنا که واحدها بلیطی بودن هر بلیطی15 تومن بود
مامانم و دوستش تو ایستگاه منتظر واحد بودن
یه خانم مسن بهشون میگه بلیط ندارم و پول ندارم بلیط بگیرم
دوست مامانم یه بلیط بهش میده بعد با مامانم داشتن صحبت میکردن
پیرزنه کیسه نخی شو باز میکنه یه دسته بلیط داشته اینم میندازه توش
دوست مامانم سریع بلیطی که داده بود رو تو دست زنه بیرون میکشه و میگه تو که انقدر داشتی واسه چی الکی گفتی و...
حالا همین دوستش خیلی پولداره و شوهرش مهندس قدیمه و...