2777
2789
عنوان

داستان پیچیده دوستم

4581 بازدید | 21 پست

خانما خواهشن صبور باشید.غر هم نزنید 😁😁😁

من سعیده ام متولد 65 .

ما 4 تا خواهر هستیم و توی یکی از دهات های یزد زندگی می گردیم سال 82دانشگاه یزد قبول شدم رشته ریاضی .خیلی حس خوبی بودمحیط جدید و ادم های جدید.ثبت نام کردم کلاس ها شروع شد.چندماه از شروع ترم گذشت که با پسری به نام علی اشنا شدم ودوست شدیم علی چند ترم 3 بود .من خیلی زود بهش وابسته شدم حدود چندماهی از دوستی مون میگذشت من خام حرفهای علی و عشق دروغش شدم و وارد رابطه شدم باهاش و دخترونگیم رو از دست دادم 

یه چیزی بهت بگم؟ همین الان برای خودت و عزیزات انجام بده.

من توی همین نی نی سایت با دکتر گلشنی آشنا شدم یه کار خیلی خفن و کاملاً رایگانی دارن که حتماً بهت توصیه می کنم خودت و نزدیکانت برید آنلاین نوبت بگیرید و بدون هزینه انجامش بدید.

تنها جایی که با یه ویزیت آنلاین اختصاصی با متخصص تمام مشکلات بدنت از کمردرد تا قوزپشتی و کف پای صاف و... دقیق بررسی می شه و بهت راهکار می دن کل این مراحل هم بدون هزینه و رایگان.

لینک دریافت نوبت ویزیت آنلاین رایگان

کسای که یزد باشن یا یزدی خب میدونن یزدی ها مردمون معتقدی هستن اون موقع تو شهر ما اگه کسی مانتو بپوشید عیب میدونستن از ترس ابروم چیزی نگفتم به علی گفتم بیا خواستگاری گفت کی گفته قرار ما ازدواج کنیم گفتم پس دخترونگی من چی گفت مگه مجبورت کردم .منو تنها گذاشت با هزار درد وترس باکره نبودن .همون روزها با الهام دوستم اشنا شدم .و رفت وامد ما خیلی زیاد شد الهام خیلی دختر پاک و نجیبی هست و خوشحال بودم ولی غم از دست دادن علی همچنان رو دلم بود منو افسرده کرد 

با الهام زیاد میرفتیم خونشون .الهام یه برادر داشت به اسم حسام ..خیلی طول نکشید  که ازمن برای حسام خواستگاری کردن .حسام مدیر کنترل یه شرکت نساجی بود .با موافقت خانواده ما زود عقد کردیم و حسام متوجه نشد که من باکره نیستم .بعددوسال خدا بهم یه دختر داد که اسمش گذاشتم فاطمه .زندگیمون خوب بود ولی بارها شاهد هرز بازی های حسام با دخترا بودم .تا اینکه سال 92 حسام یه گارگاه تولیدی زد 

حسام یه سرکار گرداشت به اسم فاطمه .دختر کاشمری توی یزد اوازه اش پر بود اون موقع ها تازه واتساپ و وایبر امده بود .بارها به بهانه کار به حسام پیام میداد و داستان زندگیشو برا حسام تعریف کرد دردل کرد که وقتی ده سالش بوده پدرش اونو به یه خان مغول فروخته 

بعد یکسال فرارکرده و رفته با براردرهاش تهران شمال کار کردن بعد امده یزد وکلی پیام عاشقونه برا حسام می

فرستاده .وقتی به حسام اعتراض میکردم میگفت کاره کاره تو زیادی حساسی .با پیام های که میداد متوجه رابطه شون شدم کل خانواده حسام رو خبر کردم پدر حسام با حسام بحث شدیدی کرد گفت اگه دختره رو نفرستی بره از خونم برو بیرون 

حسام کوتا بیا نبود و میگفت من اون دختر رو برا کارم میخوام.همه میدونستن اون دختر باهمه هست .از خونه پدر حسام اثاث کشی کردیم به یه خونه قدیمی ساز کهنه وخرابه .فکر میکردم حسام درست میشه ولی فایده نداشت .اون دختر اینقد قیافه زشتی داشت که همه ازش چندششون میشدد ولی حسام از صبح تا شب باهاش بود .الکی قسم قران میخورد که نیستم ولی پیام هاشون همه چی رو نشون میداد .دختره برا حسام دسته چک گرفته بود .یه روز رفتم گارگاه .باهاش دعوا کنم خیلی راحت گفت که برید از اقا حسام بپرسین چرا چک گرفتم چرا پیام عاشقانه میدم و چرا باهاش رابطه دارم .شما تو رابطمون زیادی هستین طلاقت رو بگیر برو 

به حسام که میگفتم میگفت الکی میگه گوه خورد فقط بخاطر کارم بهش نیاز دارم .یه روز حسام یادش رفت پیام هاشوپاک کنه دیدم نوشته برام پماد کلوترمازول بگیر اون روز مثل دیونه هاشدم طبق معمول حسام انگار میکرد.کلی گریه کردم دخترم از بحث های منو باباش گریه میکرد وحساس شده بود .یه روز نفرینش کردم صبحش سرکار دستش رفت توی دستگاه .از طرفی ناراحت بودم از طرفی خوشحال 

دست حسام مثل روز اول نشد .دوباره دختره پیام داد که وای باورم نمیشه دستت رفت تو دستگاه و هزار پیام اینجوری 

خانواده حسام امدن اشتی کردن...نقل مکان کردم رفتم خونه دیگه ای .یه روز یکی همسایه ها گفت یه دختر رو دیدم تو خونتون زده بیرون نشانه های که داد فهمیدم همون دختره کاشمری هست وقتی که من نبودم حسام میبردش خونمون 

هیچ راه چاره ای نداشتم وقتی به خانواده اش گفتم وقهر کردم رفتم خونشون همه پشت من بود پدر حسام سکته کرد .اخ چه روزهای بدی بود هرچه عمه حسام مادرش خواهرش صحبت میکردن فایده نداشت میگفت من برا کارم به اون دختر نیاز دارم و راحت همه چی رو حاشا میکرد 

پدر حسام تصادف کرد فوت کرد حسام هیچ نشونه ای از خودش به جا نمیذاشت ولی خوب میدونستم هنوز با دخترست با دیه ای. که ازفوت پدرش گرفت تونستم نصف مهریه ام بگیرم .عیدسال 96. بود وقتی خونه مرتب میکردم صیغه نامه توی جاکفشی دیدم .حسام اون دختر رو عقد کرده بود 

خشکم زده بود از تعجب شاخ دراوردم خدایا چطور مینویت به من به دخترش فکر نکرد .عقدشون ثبت نشده بود دیگه نمی تونستم تحمل کنم حسام طبق معمول انگار میکرد ومیگفت سوری هست چون دختر نیست چون پدرش فروختش نمی تونه ازدواج کنه عقدش کردم طلاقش دادم .دیگه صبرم تموم شده بود رفتم دادگاه و شکایت کردم .با برادر دختره تماس گرفتم گفت مافهمیدم رابطه دارن بهش گفتیم باید عقدش کنی اونم قبول کرد .حسام براس خونه گرفته بود با حصور برادر و مادرش عقدش کرد دیگه برام مرد .رفتم بقیه مهریم مو گذاشتم اجرا حسام رو انداختم زندان 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز