به حسام که میگفتم میگفت الکی میگه گوه خورد فقط بخاطر کارم بهش نیاز دارم .یه روز حسام یادش رفت پیام هاشوپاک کنه دیدم نوشته برام پماد کلوترمازول بگیر اون روز مثل دیونه هاشدم طبق معمول حسام انگار میکرد.کلی گریه کردم دخترم از بحث های منو باباش گریه میکرد وحساس شده بود .یه روز نفرینش کردم صبحش سرکار دستش رفت توی دستگاه .از طرفی ناراحت بودم از طرفی خوشحال
دست حسام مثل روز اول نشد .دوباره دختره پیام داد که وای باورم نمیشه دستت رفت تو دستگاه و هزار پیام اینجوری
خانواده حسام امدن اشتی کردن...نقل مکان کردم رفتم خونه دیگه ای .یه روز یکی همسایه ها گفت یه دختر رو دیدم تو خونتون زده بیرون نشانه های که داد فهمیدم همون دختره کاشمری هست وقتی که من نبودم حسام میبردش خونمون