خدایی خانواده اون فکر می کنند زندگی ما گل و بلبله...
طفلی پدرم پیره...اینقدر ناراحت میشه...
با این حجم از بی شعوری چه کنم؟
مهربون باشیم با هم...در حد یک توقف با ماشین واسه خانمی که با کالسکه از خیابون رد میشه...در حد یک لبخند زدن به بچه ای که مامانش دیر اومده دنبالش تو مدرسه...در حد دادن یک دستمال به خانمی که تو اتوبوس دنبال دستمال تو کیف اشه...مهربون باشیم در حد کوچک...ولی همین کوچک ها ایران رو زیبااا میکنه.
چقد دختربچه س شوهرت توهم ب پدرش بگو هر دفه اینم بگو پسرتون کوچیکترین بحثی ب بابام میگه شاید ...
ما بچه بزرگ داریم...هنوز خودش عین بچه ها رفتار میکنه..تازه وسط دعوا مون هم میگه الان میرم برا بابات پیام میدم😞
مهربون باشیم با هم...در حد یک توقف با ماشین واسه خانمی که با کالسکه از خیابون رد میشه...در حد یک لبخند زدن به بچه ای که مامانش دیر اومده دنبالش تو مدرسه...در حد دادن یک دستمال به خانمی که تو اتوبوس دنبال دستمال تو کیف اشه...مهربون باشیم در حد کوچک...ولی همین کوچک ها ایران رو زیبااا میکنه.
فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان دل گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد،این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!❤️❤️
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه
بابات باید یه بار جواب پیامشو جوری بده که دفعه آخرش باشه
بابام متاسفانه همیشه حق رو به اون میده..میگه تو صبور باش..
مهربون باشیم با هم...در حد یک توقف با ماشین واسه خانمی که با کالسکه از خیابون رد میشه...در حد یک لبخند زدن به بچه ای که مامانش دیر اومده دنبالش تو مدرسه...در حد دادن یک دستمال به خانمی که تو اتوبوس دنبال دستمال تو کیف اشه...مهربون باشیم در حد کوچک...ولی همین کوچک ها ایران رو زیبااا میکنه.
شوهر آبجیم هم از اول همینطوری بود تا تقی به توقی میخورد زنگ میزد به داداشم مامانم آبجی بزرگم شوهرمن ...
پس از باجناقش یاد گرفته
عزیزم بابات مقصره رک و راست بگه مشکلتون و با خودتون حل کنید اگه نه فردا هر دوتون حضوری بیاین به پدر داماد هم زنگ میزنم بیاد ببینم چه مشکلی دارید هر بار زنگ میزنید
شوهرت یه کم بترسه زود بیخیال میشه
سلام عزیزان با فروش انواع کتابهای درسی،کمک درسی،کودک، تخصصی و...با ۲۰ درصد تخفیف در خدمتتون هستم.لطفا هر درخواستی که دارید توی تاپیکم اعلام کنید در مورد کتابهای درسی سال و رشته تون رو بفرمایید.✨🌱
عزیزم شماره بابات رو تو گوشی شوهرت عوض کن یه شماره دیگه بنویس جاش
سلام عزیزان با فروش انواع کتابهای درسی،کمک درسی،کودک، تخصصی و...با ۲۰ درصد تخفیف در خدمتتون هستم.لطفا هر درخواستی که دارید توی تاپیکم اعلام کنید در مورد کتابهای درسی سال و رشته تون رو بفرمایید.✨🌱
اتفاقا من هم در مورد پدرشوهرم همین فکر و میکردم عزیزم تا درخواست نکنی کسی به حرفات گوش نمیده& ...
هیچی بابا...تا اسم پول خرج کردن میاد قاطی میکنه..حالا چیز الکی نمیخوام..تخت برا بچه دومم میخوام..سر همون دعوامون شد..
مهربون باشیم با هم...در حد یک توقف با ماشین واسه خانمی که با کالسکه از خیابون رد میشه...در حد یک لبخند زدن به بچه ای که مامانش دیر اومده دنبالش تو مدرسه...در حد دادن یک دستمال به خانمی که تو اتوبوس دنبال دستمال تو کیف اشه...مهربون باشیم در حد کوچک...ولی همین کوچک ها ایران رو زیبااا میکنه.
عزیزم شماره بابات رو تو گوشی شوهرت عوض کن یه شماره دیگه بنویس جاش
اخه گاهی برای کار به هم زنگ میزنن..اگر بتونم فقط پیامهاشو مسدود کنم عالی میشه...
روش که نمیشه زنگ بزنه..همیشه پیام میده..بعد از رو پیام قبلی نگاه میکنه مینویسه مثلا دخترتون امروز برای دفعه پانزدهم اینکارو کرد...
مهربون باشیم با هم...در حد یک توقف با ماشین واسه خانمی که با کالسکه از خیابون رد میشه...در حد یک لبخند زدن به بچه ای که مامانش دیر اومده دنبالش تو مدرسه...در حد دادن یک دستمال به خانمی که تو اتوبوس دنبال دستمال تو کیف اشه...مهربون باشیم در حد کوچک...ولی همین کوچک ها ایران رو زیبااا میکنه.
الان رفتم چک کردم گوشی قبلیم j1 بود وقتی کسی رو بلاک میکردی گزینه هاش میومد که میتونستی تیک بزنی پی ...
ممنون..گوشی خودمم هردوش با همه..حالا برم مال بابامو ببینم
مهربون باشیم با هم...در حد یک توقف با ماشین واسه خانمی که با کالسکه از خیابون رد میشه...در حد یک لبخند زدن به بچه ای که مامانش دیر اومده دنبالش تو مدرسه...در حد دادن یک دستمال به خانمی که تو اتوبوس دنبال دستمال تو کیف اشه...مهربون باشیم در حد کوچک...ولی همین کوچک ها ایران رو زیبااا میکنه.
شوهر من اوايل تهديد مي كرد الان زنگ مي زنم ،،فكر مي كرد من ناراحت مي شم ، كمً كم طوري وانمود كردم كه برام مهم نيست و متوجهش كردم كه زنك هم بزني كسي نيست عكس العمل نشون بده ديگه از سرش افتاد
من خدا رو شکر که پدرشوهر ندارم چند ساله مرده که اگه زنده بودم خودم می کشتمش با این چیزایی که ازش شنی ...
بابام ناراحت میشه...و میدونه چون پدرم پیر و مریضه...من با اینکارش خیییییلی ناراحت میشم...یکجوری احمقانه داره منو اذیت میکنه...انشالله خدا خودش جواب کار هاشو بده...من که برا ارامش بچه هام ساکتم و بی صدا اشک میریزم.
مهربون باشیم با هم...در حد یک توقف با ماشین واسه خانمی که با کالسکه از خیابون رد میشه...در حد یک لبخند زدن به بچه ای که مامانش دیر اومده دنبالش تو مدرسه...در حد دادن یک دستمال به خانمی که تو اتوبوس دنبال دستمال تو کیف اشه...مهربون باشیم در حد کوچک...ولی همین کوچک ها ایران رو زیبااا میکنه.
بابام ناراحت میشه...و میدونه چون پدرم پیر و مریضه...من با اینکارش خیییییلی ناراحت میشم...یکجوری احمق ...
وای با وجود بچه این کارا رو میکنه فکر کردم اول زندگیتونه یعنی تا الان بزرگ نشده ؟ خودتون ناراحت نکنین اون همین رو می خواد ناراحتی شما و شما پیوسته داری چیزی که می خواد رو بهش می دی ، بی تفاوت باش وقتی ببینه واکنشی نداری کم کم ول می کنه
وای با وجود بچه این کارا رو میکنه فکر کردم اول زندگیتونه یعنی تا الان بزرگ نشده ؟ خودتون ناراحت نکنی ...
ما چهارده ساله ازدواج کردیم 😐
مهربون باشیم با هم...در حد یک توقف با ماشین واسه خانمی که با کالسکه از خیابون رد میشه...در حد یک لبخند زدن به بچه ای که مامانش دیر اومده دنبالش تو مدرسه...در حد دادن یک دستمال به خانمی که تو اتوبوس دنبال دستمال تو کیف اشه...مهربون باشیم در حد کوچک...ولی همین کوچک ها ایران رو زیبااا میکنه.