دانشجو بودم دیرم شده بود میخواستم زود برسم خونه هوا تاریک بود سرمو انداختم پایین تند تند رفتم تو یه مغازه نوشته بود اژانس میخواستم ماشین بگیرم زود برسم رفتم وسط مغازه دوروبرمو نگاه کردم چندتا مرد سبیل کلفت و سماور و یه دفتر دیدم فهمیدم اشتباه اژانس املاک رفتم هییییچی نگفتم رفتم بیرون اونام نگام میکردن
شوهرم میگفت ی بار پادگان بودم ذیگه حوصله نداشتم بمونم رفتم از رئیس پادگان برگ مرخصی بگیرم گفتم عروسی داییمه میخوام برم رئیسه هم گفته بود خدابزنه پس کلت امروز شهادت امام محمد باقره🤦♀️🤦♀️ولی بیا برو حیفه تو عروسی داییت نباشی 🤪🤦♀️🤦♀️😁😁
ی بارم اومدم تهرانی حرف بزنم ب فروشنده گفتم اقا ی بسته لیمو عمووونی بده😅
من یکبار رفته بودیم پیک نیک اومدم رو صندلی بشینم جای پایه های پشت صندلی شیب بود صندلی سرخورد و افتاد و من با ماتحت خوردم زمین لنگام رفت هوا خیلییی جلو مردم دور ورم خجالت کشیدم😂
یه دفعه از کسی خیلی ناراحت بودم داشتیم با خواهرم چت میکردیم من رفتم یه کاری داشتم انجام دادمو اومدم به جای اینکه دوی چت خصوصی واسه خواهرم بنویسم شروع کردم توی چت خانوادگی که خود اون طرف هم بود واسش فحش مینوشتم وای قیامتی به پا شدش 😱😱😱😂😂😂😂
ی بارم قوز زده بودم داییم گفت قوز نزن دخترررررر
منم گفتم من گوز نزدم🙄
همه😅
یه بار رفتم عکس فکم رو بگیرم اقاهه یه ساعت سرم رو تو دستگاه تنظیم کرد یه چیزی هم گذاشت تو دهنم گفت گاز بگیر بعد که خواست از اتاق بیرون بره برگشت گفت سرت رو اصلا تکون ندیا منم که نمی تونستم حرف بزنم سرم رو به نشانه ی تایید تکون دادم
آقاهه از عصبانیت سرخ شده بود دوباره اومد سرم رو تنظیم کرد تو دستگاه
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
20 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
