تازه عروشی کرده بودم زن عمو و پسر عمو شوهرمو برای اولین بار دیدم اومده بودن خونه جاریم بعد کلی باهام احوال پرسی کردن
بعد چند دقه اسم یه اقایی رو گفت من فکر کردم با بابامه خلاصه کلی منم گفتم اره بابام خوبا فلان تا دقه حرف میزدم
یهو پسر عمو شوهرم گفت منظورم هم کار مرضیه بود (اسم جاریم)
من
جاریم
زن عمو
پسر عمو
بعدش فرار کردم رفتم خونمون
الانم ۴ سال ازش میگزره دیگه سلام علیک خشک خالی هم باهاش ندارن