جریان اون پول مسدود شده پول وام ازدواج رو گذاشته بودیم باهاش عروسی بگیریم ریختیم تو بانک آرمان که تا موعد عروسی سودی روش اومده باشه بعدش بانک آرمان پولارو خورد تا چند ماه بعد بدون سود بهمون داد ک ما دیگه اون موقع عروسی کرده بودیم بدردمون نمیخورد دیر شده بود
شما از این ور بوم افتادید من از اونور بوم
اینقدر که مادرشوهرم دوستم داره و بهم توجه میکنه دیگه حس بدی پیدا کردم احساس میکنم منو با شوهر خدا بیامرزش اشتباه گرفته همیشه خیلی مهربون بهم خیره میشه
میگه خودت رو خسته نکن مواظب خودت باش
به شوهرم میگه زنت رو بیشتر از خودت میخوام از بچه هام عزیزتره
از توجه زیادش دیگه حالم بد میشه
به شوهرم میگم بگو تو رو خدا اینقدر به من توجه نکنه اعصابم خورد میشه از مهربونی زیادش😧
زن داداشم شیرازیه ما آبادانی هستیم با داداشم دوست بود و خلاصه ازدواج کردن خانوادش هروز به آبادانیا فحش میدادن که آبادانیا فلان هستن و این حرفا که جاش نیست اینجا بگم..خودشم که به داداشم گفت باید بیای شیراز زندگی کنی داداشمو برداشت برد اونجا الان هروقت میان سر میزنن بهمون همش میشینه کنار داداشم تو جمع های زنانه ما نمیاد بعد گاهی جلوی ما سر داداشم داد میزنه یا جلو خودمون میگه مامانت و خواهرات منو محل نمیذارن در صورتی که خودش محل ماها نمیذاشت..به داداشم میگه حق نداری با دوستات حرف بزنی باهاشون جایی بری تو فقط باید واسه من وقت بذاری با همه چیزا ما تحملش میکنیم ولی این روزا با داداشم حرف میزنم میگه دیگه نمیخوامش این فقط با شما مشکل نداره با زن داداش خودشو دختر عموهاشو تمام فامیلشم مشکل داره داداشم خیلی خسته شده ازش
نه عزیزم درباره زن برادرم توضیح دادم تو پست های بعدی..من برای بقیه هم توضیح دادم من هیچوقت نه جوابشو دادم نه عروس بدی بودم براش اینجا هم قرار نیست بیام به نفع خودم فقط حرف بزنم همه واقعیتای زندگیم و چیزایی که آزارم میداد رو به اشتراک گذاشتم بدون یه کلمه زیاده روی و دروغ
