2737
2734
عنوان

جای من کجاست ؟

| مشاهده متن کامل بحث + 155583 بازدید | 2146 پست

داستان #آقای_عزیزمن 💗☺️

#قسمت_ هشتادم- بخش یازدهم 






گفتم : شما نمی خواد بیاین دیگه خودم راه و چاه رو بلدم می دونم این روزا سرتون شلوغه ..اجازه بدین خودم میرم ..گفت : پس به محمود میگم تو رو ببره ...

حتی کتاب هام هم همراهم نبود ..

اما وقتی سئوالات رو دیدم احساس کردم آسون هاشو انتخاب کردن و برای من خیلی راحت بود ..

از صبح تا ساعت یک و نیم سر جلسه  بودم و قرار بود خودم برگردم ...و چون امتحانم رو خوب داده بودم یکم دلم قرار گرفته بود هر چی فکر می کردم برگردم به اون خونه دلم نخواست ..

سه روز دیگه دادگاه امیر بود و حکم نهایی رو می دادن ..و این ذهنم رو مشغول کرده بود ..





داستان #آقای_عزیزمن 💗☺️

#قسمت_ هشتادم- بخش دوازدهم 







از کنار پیاده رو راه افتادم طرف تهران ..کنار نهر بزرگِ پیاده رو  قدم می زدم و  بی خیال از این دنیا به اون آب که با شتاب از جلوی چشمم میرفت نگاه می کردم ..

مثل زندگی بود ..همون طور تند و سریع ..واقعا خیلی زود بزرگ شدم بدون اینکه بتونم بچگی کنم ؛؛

همینطور که قدم بر می داشتم حس اسیری رو داشتم که تازه آزاد شده بود .. 

دوست داشتم این راه پایانی نداشته باشه ...از دور  مغازه ها رو نگاه می کردم یک مرتبه چشمم افتاد به یک پیرهن مشکی که پشت ویترین یک مغازه بود ..

ایستادم ..لباسی بود ساده و جلو باز که سر تا سر دکمه می خورد آستین بلند و یقه بسته اما خیلی خوش دوخت و قشنگ به نظرم اومد  .

از روزی که عزیز فوت کرده بود یک بلوز و دامن تنم بود که زیاد دوستش نداشتم ..رفتم بطرف مغازه و با ترس وارد شدم  و پرسیدم آقا این چند ؟

  گفت :دو تومن ..

گفتم : واقعا ؟ این همه زیاد ؟

 گفت " نه خواهر گرون نیست..الان دارم به قیمت بازار میدم ..







#ناهید_گلکار

@nahid_golkar


#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....

داستان #آقای_عزیزمن 💗☺️

#قسمت_ هشتادم- بخش سیزدهم 







فورا خریدمش و زود حرف اونو باور کردم ...یک ذوق خاصی به دلم افتاده بود ...

این اولین بارم بود که برای خودم لباس می خریدم ....دلم خواست بازم خرید کنم ..

خلاصه از اونجا به بعد از دمِ هر مغازه ای رد شدم یک چیزی خریدم ..بدون اینکه به  فکر کسی باشم  ...

 نه به امیر نه به نتیجه ی دادگاه و نه به شیوا و آقا که ممکن بود نگرانم بشن ..

و همینم شد وقتی رسیدم خونه آقا دم در بود و آماده که بیاد دنبالم بگرده ..و در جواب سئوال اون که با نگرانی پرسید کجا بودی تا حالا اتفاقی که برات نیفتاده ؟





داستان #آقای_عزیزمن 💗☺️

#قسمت_ هشتادم- بخش چهاردهم 






خیلی عادی گفتم :نه آقا خوبم  رفته بودم برای خودم لباس بخرم ..نداشتم ..

آقا نگاهی به من کرد و آروم گفت : بابا جان اینطور وقت ها باید خبر بدی ..منو و شیوا نگرانت بودیم ...

گفتم : چشم آقا قول میدم ...

و اون زمان بود که فهمیدم آقا هیچوقت منو دعوا نکرده حتی وقتی بچه بودم و بازیگوشی می کردم ..

خونه هنوز پر از مهمون بود و برای عزیز قران دور می کردن ...

فورا لباسی که خریده بودم پوشیدم و صورتم رو شستم .. احساس می کردم حالم بهتره و امیدم به زندگی برگشته  ..








#ناهید_گلکار

@nahid_golkar


#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

داستان #آقای_عزیزمن 💗☺️

#قسمت_ هشتادم- بخش پانزدهم 






نمی دونم چون امتحانم رو خوب داده بودم ..و یا اینکه برای اولین بار آزادانه بدون اینکه دلم شور بزنه باید به کسی جواب بدم و یا کارهای خونه مونده برای خودم توی خیابون قدم زدم و خرید کرده بودم ... 

چند روز بعد دادگاه تشکیل شد و حکم امیر به سه سال تغییر پیدا کرد ..و اون آزاد نشد ..

اما هشت نفر از کسانی رو که با اون گرفته بودن محکوم به اعدام کردن .. ...

دیگه به نبودن امیر هم عادت کرده بودیم ..اما نبودن عزیز روز به روز بیشتر عذاب آور میشد  ..

با همه ی رنجی که از دست اون تحمل می کردیم ..بازم مرگ غم انگیزی داشت .. و فقدانش خلا بزرگی بوجود آورده بود که جبران شدنی نبود ...




داستان #آقای_عزیزمن 💗☺️

#قسمت_ هشتادم- بخش شانزدهم 







مراسم عزا داری اون هم تموم نمیشد ..تا چهلم از سر خاک برگشتیم و شام دادیم و خونه خلوت شد آقا ما رو جمع کرد و گفت : تا ما اینجا بمونیم همه می خوان همینطور بیان و برن ..

جمع کنیم فردا بریم خونه ی خودمون  ..دیگه همه خسته شدیم ..

شوکت خانم هم یک مدت بیاد پیش ما و محمود آقا هم مراقب خونه باشه ..

فعلا درارو قفل می کنیم و میریم تا ببینیم خدا چی می خواد ..

من دیگه نمی تونم این خونه رو تحمل کنم ...

خوب فرح هم رفت خونه ی خودش و ما اون خونه ی بزرگ رو با یازده اتاق و سه تا سالن بزرگ و حیاطی دوهزار متری درمیون غم اندوه تنها گذاشتیم و اونجا رو ترک کردیم ..خونه ای که یک روز با وجود  عزیز پر از شور زندگی بود ..






ادامه دارد






#ناهید_گلکار

@nahid_golkar



#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....
2728

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....

داستان #آقای_عزیزمن 💗☺️

#قسمت_ هشتاد و یکم - بخش اول







 و ما بعد از مدتها برگشتیم به خونه ..اولین چیزی که دیدیم آلبالو و گیلاس های خراب شده توی زنبیل کنار آشپزخونه بود که من اصلا  فراموش کرده بودم  و اینطوری تازه شیوا متوجه شد  که ما اون روز رفته بودیم به خونه باغ ..

و حالا با اومدن شوکت خانم کار منم توی خونه کم شده بود ...و بیشتر اوقاتم رو به کتاب خوندن میگذروندم ...

 حالا احساس می کردم که عضوی از اون خانواده هستم و فقط برای کار کردن اونجا نیستم ...

آقا مرتب به دیدن امیر میرفت و ما هر بار براش چیزایی رو که دوست داشت درست می کردیم و می فرستادیم ..

اما بازم آقا از نامه های امیر به من چیزی نمی گفت و منم نمی تونستم حرفی در این مورد بزنم ..اون با همه ی مهربونی و قلب رئوفی که داشت به خاطر ظاهرِ پر جذبه و مردونه اش همه ازش حساب می بردن ..






داستان #آقای_عزیزمن 💗☺️

#قسمت_ هشتاد و یکم - بخش دوم 






بالاخره یک فکری به خاطرم رسید و فورا عملیش کردم ..برای امیر نامه نوشتم و به آدرس زندان و خونه باغ فرستادم   ..

ولی نخواستم اون بدونه که نامه هاشو آقا به من نمیده ..نوشتم : سلام امیر جان ..

نه من از دلتنگی هام میگم نه تو بگو ..بزار فکر کنیم که هیچ افتاقی نیفتاده ..

نه لکه ی روی کاغذ اشک چشم توست و نه خط خراب من نشونه ا ی از دست لرزون ..

همه چیز خوبه و بهتر هم خواهد شد  ..اما مدتیه که پسر پادشاه به دست دیو سرزمین غول ها اسیر شده و دختر شاه پریون با لباس سفید حریرش  بالای قلعه ی پادشاه ؛ در حالیکه باد  موهاشو پریشون کرده ..

چشم به دور دست دوخته و قلبش برای اون می زنه ..و قسم خورده تا اسب شاهزاده رو از دور نبینه از اون بالا پایین نیاد  ..و پسر پادشاه به عشق دختر شاه پریون ؛به فکر راه نجات از دست دیو؛ روزگار میگذرونه ..

تا بعد ..

پسر پادشاه لطفا نامه هات رو به آدرس خونه باغ پست کن ..دختر شاه پریون








#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....

داستان #آقای_عزیزمن 💗☺️

#قسمت_ هشتاد و یکم - بخش سوم 


 





و به هوای گرفتن نتیجه ی امتحاناتم رفتم و نامه رو پست کردم  تنها چیزی که آزارم می داد این بود که می دونستم آقا از این کار راضی نیست اون به من اعتماد داشت ؛

 بهم شخصیت می داد و.هر چی می گفتم به عنوان حقیقت قبول می کرد ..و من اونقدر دوستش داشتم که نمی خواستم از اعتمادش سوء استفاده کنم ...

اما راه دیگه ای برای اینکه دل امیر رو توی اون زندان گرم نگه دارم تا امیدشو از دست نده  به نظرم نرسید ..

و آقا طوری وانمود می کرد که انگار در این مورد چیزی نمی دونه و من هیچ ارتباطی به امیر ندارم ..




داستان #آقای_عزیزمن 💗☺️

#قسمت_ هشتاد و یکم - بخش چهارم 






در حالیکه من هر لحظه و ثانیه به یاد امیر میفتادم  ..وقتی کتاب هامو می خریدم ؛وقتی که میرفتم کلاس و یا از در کلاس بیرون میومدم ..

وقتی اسمم رو می نوشتم و یاد موقعی که شیرینی می خوردم   ..و حتی وقتی فکر می کردم برای ناهار چی درست کنم به فکر چیزایی میفتادم که امیر دوست داشت...

و اینکه آقا به روی خودش نمی آورد نگرانم می کرد که نکنه با این کار مثل عزیز مخالفه .. 

حتی خواستم به شیوا بگم ولی دلم نیومد اون هنوز عزا دار بود ...

از پستخونه یکراست رفتم و نتیجه ی امتحانم رو گرفتم فورا اسمم رو برای کلاس سوم دبیرستان نوشتم ..








#ناهید_گلکاز

@nahid_golkar



#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....

داستان #آقای_عزیزمن 💗☺️

#قسمت_ هشتاد و یکم - بخش پنجم 







و کلاس های شبونه از اول آبان شروع میشد و من از همون  روز اول  میرفتم کلاس و درس می خوندم ..

اما  کلید خونه باغ همیشه توی کیفم بود و با اینکه هوا بشدت سرد بود  هر وقت دلم می گرفت و دوست داشتم با امیر حرف بزنم میرفتم اونجا تا ببینم نامه ای برام اومده یا نه ..و از ایوون طبقه ی بالا به اون پاییز زیبا نگاه می کردم ..و فکر می کردم بالای قلعه ایستادم و انتظار می کشیدم ...

 گاهی یکساعتی زیر درخت ها باغ قدم می زدم و فکر می کردم ....

تا یک روز که کلید انداختم رفتم توی خونه یک نامه پشت در دیدم ..

نامه رو برداشتم و درو بستم از زندان بود ..

قبل از اینکه بازش کنم کتاب هامو پرت کردم روی زمین و نامه رو به سینه ام فشار دادم و شروع کردم به چرخ زدن و بالا و پایین پریدن  ..






داستان #آقای_عزیزمن 💗☺️

#قسمت_ هشتاد و یکم - بخش ششم 






این اولین نامه ی امیر بود که به دستم می رسید و اون نمی دونست ..چون نوشته بود ..


عزیزِ جان و دلم ..گلنار مهربونم ..

نامه ی توام مثل خودت پر از رمز و رازبود  ..وقتی آدم آزاده نمی دونه چه نعمتی داره ..

تا موقعی که طعم تلخ اسارت رو نچشیده باشی معنی آزادی رو نمی فهمی ...

اینکه هر وقت دلم برات تنگ میشد میومدم و می دیدمت خودش یک نعمت بزرگ بود ...من فکر می کردم برای اعترافی که توی نامه ی قبل برات کردم منو سر زنش می کنی ..اما تو چیزی ننوشتی ...و جواب هیچکدوم از سئوالات منو ندادی ...

ولی خدا رو شکر اینجا با یکی آشنا شدم که منو از اشتباه  در آورد و راه رو بهم نشون داد ..

درویشی که نفسش حقه و من مریدش شدم ...







#ناهید_گلکار

@nahid_golkar


#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....
2738

داستان #آقای_عزیزمن 💗☺️

#قسمت_ هشتاد و یکم - بخش هفتم 






بعدا برات بیشتر توضیح میدم .

دختر شاه پریون ..مراقب خودت باش ولی منو فراموش نکن و بدون که از من عاشق تر پیدا نخواهی کرد ...

همون طور که توی نامه های قبل هم نوشتم ..اینجا فقط به یاد تو زندگی می کنم ..

به امید روزی که از این اسارت خلاص بشم و در کنار هم زندگی خوبی رو بسازیم ..

امیر حسام ..


نامه که تموم شد دیگه خوشحال نبودم ..امیر مثل یک بطری خالی هر چی میریختن توش همون میشد ..

نمی دونستم توی نامه ی قبل چی نوشته ولی از اینکه باز مرید یکی شده ؛ نگران شدم و دلم گرفت ..

همون جا نشستم و براش نوشتم ..






داستان #آقای_عزیزمن 💗☺️

#قسمت_ هشتاد و یکم - بخش هشتم 







خیلی تند و واضح ازش گله کردم که چرا دنبال هر کسی راه میفتی ..

مگه تو خودت به چیزی اعتقاد نداری ..و خیلی چیزای دیگه ..ولی پاره کردم و انداختمش دور و یکی دیگه نوشتم ...

دختر شاه پریون روی پشت بام قلعه ایستاده بود که یکی از طرف پسر پادشاه براش پیغام  آورد ..

دختر از ذوق و هیجان  دور خودش چرخ می زد و می رقصید ..و برای شاهزاده پیغام فرستاد...

بیا با هم به زیبایی پاییز نگاه کنیم ..و چون همه چیز در حال گذره منتظر سفیدی برف و درخشش نور خورشید روی دونه های اون بشیم  ..و باز در انتظار بهار و شکوفه های گیلاس و سیب ..

و چشم براه روزی که دست در دست هم اون میوه های آبدار رو بچینیم ...

به امید اون روز ..

دختر شاه پریون








#ناهید_گلکار

@nahid_golkar


#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....

داستان #آقای_عزیزمن 💗☺️

#قسمت_ هشتاد و یکم - بخش نهم 







نامه رو سر راه پست کردم و برگشتم خونه و بدون اینکه به کسی نگاه کنم فقط گفتم سلام و رفتم به اتاقم و درو بستم ولی بالافاصله شیوا درو باز کرد و اومد تو و گفت : گلنار برام تعریف کن چی شده ؟ 

گفتم : شیوا جون ؟ چی می خواستین بشه ؟ هیچی به قران ...

گفت : زود باش می خوام همه چیز رو بدونم ؛؛ با کسی آشنا شدی ؟ کسی دنبالت افتاده ؟ 

بگو گلنار چیزی نباشه که از من پنهون کنی ...

گفتم : شما دیگه بهم اعتماد ندارین ؟

 گفت : چرا دارم برای همین از خودت می پرسم ..من تو رو میشناسم و می فهمم داری یک چیزی از من قایم می کنی ..






داستان #آقای_عزیزمن 💗☺️

#قسمت_ هشتاد و یکم - بخش دهم 






گفتم : باشه همشو براتون میگم ..

به خاطر امیر ..بهم گفت برات نامه دادم ولی به دستم نرسیده ..

گفت دلم به همین خوشه ..نخواستم امیدشو از دست بده ..

از آقا هم خجالت می کشیدم براش نامه فرستادم به آدرس خونه باغ ..امروزم رفتم اونجا نامه داشتم ..

برای همین از شما شرمم اومد آخه هنوز عزا دارین نمی خوام با کارای احمقانه شما رو اذیت کنم ...

یک نفس بلند کشید و گفت : ای وای خدا رو شکر ..

منو بگو هزار تا فکر و خیال کردم ..دیگه چیزی رو ازمن پنهون نکن ..ما با هم مادر و دختر یم خواهریم و دوستیم ..

گفتم : به خدا اینطوری خودمم راحت ترم چشم قول میدم ...








#ناهید_گلکار

@nahid_golkar


#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....

داستان #آقای_عزیزمن 💗☺️

#قسمت_ هشتاد و یکم - بخش یازدهم 






پاییز سرد اونسال هم رو به پایان بود  ..ولی از مدت ها پیش برف سنگینی اومده بود و من نمی تونستم برم به خونه باغ سر بزنم ..

و مدام در فکر نامه ای بودم که پشت در افتاده و زیر برف ها از بین رفته ...

شکم شیوا روز به روز بالاتر میومد و با کمر دردی که داشت حرکت کردن براش سخت شده بود ..و من بیشتر از قبل ازش مراقبت می کردم ..

یک روز که داشتم مثل همیشه کیسه های آبگرم رو توی پشتت می ذاشتم ..یک مرتبه گفت : گلنار ...گلنار ..داره تکون می خوره ..ای خدا واقعا جون گرفته  ...

بیا عزیزم ..بیا اینجا ..داره تکون می خوره ..بیا ببین ..





داستان #آقای_عزیزمن 💗☺️

#قسمت_ هشتاد و یکم - بخش دوازدهم 







با خوشحالی دو زانو نشستم جلوش و دستم رو گذاشتم روی شکمش ..پریناز و پرستو  همدویدن که ,, ما هم می خوایم ببینیم , 

در حالیکه زیر دستم حرکت خفیف اون بچه رو احساس می کردم دلم براش ضعف رفت ..و خندیدم و گفتم : ای خدا ..آره داره تکون می خوره ..

پرستو گفت : من ندیدم ...

گفتم : قربونت برم دیدنی نیست باید دستتون رو بزارین و حسش کنین ..اونوقت اون با شما حرف می زنه ..می فهمه که خواهراش چقدر دوستش دارن .. 

شیوا تکیه داد به پشتی  و دست ما سه تا روی شکمش و می خندیدم ..

شوکت خانم با یک لیوان زنجیبل و نبات اومد توی اتاق ..آخه از وقتی یونس این کارو کرده بود شیوا می گفت می خورم حالم بهتر میشه ..

شوکت  گفت : مبارکه , بسلامتی پسر باشه انشاالله ..بزارین  ببینم من یکی زیادیم ...

پرستو گفت : دیدنی نیست باید حسش کنی ...

گفتم : بیا شوکت خانم ..توام بیا ببین ...






#ناهید_گلکار

@nahid_golkar


#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....

داستان #آقای_عزیزمن 💗☺️

#قسمت_ هشتاد و یکم - بخش سیزدهم 








ولی اون بچه دیگه تکون نمی خورد و انگار فقط من احساسش کرده بودم ..

پرستو می گفت : اگر راست میگی بگو به تو چی گفت : خندیدم و در حالیکه قلقلکش می دادم گفتم : می گفت به اون خواهر خوشگل من بگو دارم میام زود تر بره برام کادو بخره ...

گفت : گلنارجونم ازش می پرسی چی دوست داره ؟

 گفتم : دستت رو بزار خودت بپرس ..بعد من گوش می کنم و بهت میگم ..

پرستو در حالیکه منو باور داشت بدون هیچ شکی دستشو گذاشت و پرسید ..ومن برای اینکه اون خوشحال بشه گفتم : وای ..چه چیزایم می خواد ..

اون می خواد تو براش پستونک بخری ..

پریناز گفت : اون خیلی کوچیکه نمی تونم حرف بزنه ..گفتم

 : حرف نمی زنه که ..با احساسش اینو به ما میگه ..شما هم اگر خیلی دوستش داشته باشین خودتون بفهمین  که چی لازم داره ..

منم چون خیلی دوستش دارم اینو می فهمم ...



داستان #آقای_عزیزمن 💗☺️

#قسمت_ هشتاد و یکم - بخش چهاردهم








شیوا لیوان رو گرفت و یکم ازش خورد بچه ها رفتن سراغ بازی و منو و شوکت کنارش نشسته بودیم ..

یک مرتبه بغض کرد و گفت : همش یاد عزیز میفتم که نا غافل چطوری از بین ما رفت ..

اگر بچه پسر باشه ؟ جای عزیز خیلی خالیه ...

شوکت گفت : اگر دختر باشه اصلا جاش خالی نیست ..خدا بیامرز صد تا نیش و کنایه می زد ...

شیوا خانم یک چیزی میگم ناراحت نشین ..من ازش بدی ندیدم ولی خاک براش خبر نبره .. واقعا من شاهد بودم نمی ذاشت یک آب خوش از گلوی شما  پایین بره ..

شیوا که چشمهای آبی شیشه اش پر از اشک بود گفت : می دونم ..ولی من به اون به چشم یک مادر نگاه می کردم ..خیلی بچه هاشو دوست داشت ..و همین عذرشو برای خودش موجه می کرد ..

عزیز آدم بدی نبود دیدین که مراسمش چطور برگزار شد ..

چقدر مردم دوستش داشتن و خوب گاهی بهش حق می دادم که نگران پسرش باشه ..








#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

https://t.me/nahid_golkar/12987


https://t.me/nahid_golkar/12987


#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....

داستان #آقای_عزیزمن 💗☺️

#قسمت_ هشتاد و یکم - بخش پانزدهم 







شوکت گفت : اگر پسر داشتی دلت میومد دختر مردم رو اینطور آزار بدی ؟ 

گفت : من ؟ نه ؛ خوب هرکس یک اخلاقی داره ..وقتی عزیز فوت کرد یاد مادر خودم افتادم ..

اون زمان پونزده سالم بود و درست نتونستم براش عزا داری کنم ..و از اون موقع پیش عزیز بودم ..

من حلالش کردم ..شما ها دیگه پشت سر مرده حرف نزنین ..

شوکت گفت : راستی خانم دقت کردین محترم خانم و دختراش اصلا پیداشون نشد ؟ 

خدا رو شکر دست از سر ما بر داشتن ..

شیوا گفت : شوکت خانم خوب نیست این حرفا ولش کن ..در مورد خودمون حرف بزنیم بهتره ....

 و این طوری شد که هر وقت اون بچه توی شکم شیوا تکون می خورد ما رو صدا می زد و دورش جمع میشدیم وبرای یک حرکت کوچک اون مدت ها سرمون گرم میشد  ...

شب های بلند زمستون و نگرانی من برای امیر ..از زبون آقا چندین بار شنیدم که می گفت : دارم یک کارایی برای امیر می کنم که زودتر خلاص بشه ..

ولی اون نمی دونست که طاقت منم داره تموم میشه ..






ادامه دارد








#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....

برای کسی که می فهمد هیچ توضیحی لازم نیست، برای کسی که نمی فهمد هر توضیحی اضافه ست ؛آنانکه می فهمند عذاب می کشند آنانکه نمی فهمند عذاب می دهند .                مهم نیست که چه مدرکی دارید ؛؛.                 مهم این است که چه درکی دارید.....
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز