یکساله ازدواج کردیم از ابتدا قرارمون این بود عقدمون یکساله باشه.الان یکسال تموم شده و شوهرم میگه یک سال و نیم دیگه باید صبر کنی من پول ندارم و....بماند ک گفتن ب ما پدر و مادرش مریضن نگفتن باباش معتاده و هرچی داره خرج موادش میکنه پولداره به غریبه ها کمک میگنه ب پسر خودش نه.خلاصه از خیر کمک کردنشون گذشتیم.قرار بود طبقه پایین پدر شوهرم ک الان جاریم نشسته بدن ب ما.جاریم ۱۶ ساله نشستن دوتا خونه دارن ولی علاوه بر اینکه خودشون نمیرن پدرشوهرمم نمیزاره برن...میگه تو بیا تو اتاق من زندگی کن...اینا بموننن...یا مادرشوهرم میگه برین خونه اجاره کنین اجارشو داداشش بده!!!!!!همش برا اینکه سر قولشون بزنن.اونوقت دیگ هربار ترس داشته باشم نده اجاره رو وظیفه اون نیس ک بده خب بلند بشه بره....چی بگم در کل پشیمونم.قرارمون این بود عقدمون انقد طولانی نشه بچه ها من حس بدبختی شدید دارم ک شرایط عفد موندم ندارن چکار کنم ؟؟؟عمه شوهرم ک معرف بود قراره بیاد بعد صفر گفته درست میکنم همه چیزو.حالا گفتم صبر کنم اونم بیاد بلکه فرجی شد
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
خدایا! از صمیم قلبم و بندبند وجودم هزاران بار شکرت میکنم بابت همسری 💏که به من هدیه دادی..کسی که کنارش فقط و فقط لمس آرامش و خوشبختیه😍❤شکرت میکنم بخاطر خونواده ی خوب و عزیزم..بخاطر سلامتیشون.. مهربونیشون..دوستت دارم خدای مهربونم..😘🙏