2733
2734
عنوان

داستان زندگی معصومه😥😢

8291 بازدید | 103 پست

سلام این داستان زندگی یکی از آشناهامونه خیلی سرنوت عجیبه



معصومه ومحمدوقتی ازدواج کردن خیلی عاشق هم بودن مثل لیلی و مجنون، معصومه موقع ازدواج ۱۶ سالش بوده و محمد ۶ سال ازش بزرگتر بود، بعد از چند سال که معصومه از آب و گل دراومد خواستن بچه بیارن، رفتن آزمایش، معصومه کیست داشت و با عمل درآوردن، بعدش هر چقدر اقدام کردن جواب نداد بعد از ۵ سال رفتن ای یو ای جواب نداد رفتن رویان جواب نداد، به هر دری زدن ولی نشد که نشد، مشکل از محمد بود و کاریش نمیشد کرد......


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2731

خدا به هرکی در ارزوی بچه اس نینی بده انشاالله

لطفا  برای برگشتن موقعیت شغلی شوهرم دعا کنین😭😭😭😭😭😭😭😭چن هفته است نه من نه خودش خواب و خوراک نداریم منکه کارم شده گریه زندگیمون بهم ریخته میخاد خونه و ماشینو بفروشه دیوونه شده ....میشه با دلای مهربونتون برا زندگیمون دعا کنین 😍
2740


محمد و معصومه دیگه بیخیال بچه شدن، وضع مالی خوبی نداشتن نمیتونستن بچه از پرورشگاه بیارن،  چون محمد کارگر بودمحمد و معصومه کم کم از هم سرد شدن، محمد معتاد شد ، معصومه میرفت کار میکرد و خرج زندگی میداد تا اینکه بعد از دوسال بیکاری محمد و معتاد بودنش صبر معصومه تموم شد رفت پیش برادرشوهرش  و گفت که میخواد طلاق بگیره و محمد آدم نمیشه و از وضع زندگی خسته شده محمد دست بزن داشته و خیلی معصومه رو میزده
برادرشوهرش که آدم بدی نبوده میاد محمد رو میبره کمپ و ترک میده........

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز