زود دلیل ناراحتیمو میگم ک خسته نشید،تک فزرندم س ساله ک ازدواج کردم ی دختر دوساله و نیمه دارم،منو شوهرم تو شهری دور از خانواده هامون زندگی میکنیم،پریشب پیاده خوش و خوشحال دخترمو نو بردیم سلمونی کنار خونمون موهاشو کوتاه کنه ک من ی عکس گرفتم اونم گرفت گفتم نزاری تو گروه!!!دید میفرستم واسه مامانم اتیش گرفت گفت حواست باشه چ غلطی میکنی مگه هر کاری میکنیم اون باید بفهمه جوابشو ندادم،توی مسیر هی بلند بلند حرف میزد گفتم خجالت بکش کسی پشت سرمونه بلند گفت خفه شو عوضی!!! هیچی نگفتم فقط عقب تر حرکت کردم،رسیدیم خونه دخترم از دوچرخه اش پیاده نشد از باباش اصرار و ب زور خواست پیادش کنه ک بچه گریه کرد دوچرخشو لگد زد و دمپایی بچه رو پرت کرد سمت من داد زد اعصاب منو خورد نکنید منم فقط دست بچه رو ک جیغ و داد میکشید گرفتمو زدیم بیرون ی دو ساعتی تو کوچه گزاشتم خوب دوچرخه سواری کنه،حتی ی زنگ نزد وقتی خواستم بیام خونه دیدم اونم با ماشین وارد شد محل ندادم اونم محل نداد رفت تو اتاق تشک پهن کرد خوابید