سلام مادر من از وقتی که دختر بودم دوسم نداشت از هفت سالگی کارای خونه به دوش من بود یه وقت گفت برای داداشت کباب درست کن گفتم من کار دارم نمیتونم چنان با من دعوا کرد که اون روز شام بهم نداد بخورم که بابام از سرکار اومد گفت چرا دعوا کردینو اینا حالا این به هیچ ازدواج کردم سر جهیزه منو دیگه کشته بودن یادمه رفته بودن برام چرخ گوشت بخرن منت میزاشتن انقدر تو خلوت گریه میکردم که نگو هی میگفتن کی میری ما از دستت راحت شیم گوش بابامم پر کرده بود رفتم خونه بخت عروسی کردم گفتم دیگه راحت میشم از دستشون باردار شدم سر زایمانم هم مامانم بود هم مادرشوهر مادر شوهر تا آخر منو همراهی کرد تا وقتی که بچه به دنیا بیاد که خدا خیرش بده بعد زایمان منو دادن به بخش مادرشوهرم به مادرم گفت یکمی کار دارم شب بازم میام تو بمون مامانم به زور گفت باشه ادامشو تو پست بعد میگم !