2733
2734


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2728

اقا من پسر عمم خاستگارم بود.میدونست دوست پسر دارم عکس منو دوست پسرمو تو بغل هم داشت ب خانوادشم نشون داده بود شوهر عمم ی روز اومد گفت غریبه ب درد نمیخوره ی گردنبد طلا میندازن گردنشون ادمو گول میزنن بعد پسر عمم اومد گفت بیا زنم شو اصلا شبم نیای خونه کارت ندارم من فقط با تعجب داشتم نگاشون میکردم

:چرا باید بخاطره رفتاره خشنم معذرت بخوام؟اونایی که منو به اینجا رسوندن هیچوقت ازم معذرت نخواستن

اومدم چایی رو بدم به شوهرم 

هول شدم قندون سر خورد افتاد رو پاش  

چقدر صدای آمدنِ پاییز شبیه صدای قدم های تو بود ملتهب، مرموز، دوست داشتنی...                                                                          چقدر هوای پاییز شبیه دست های توست نه گرم، نه سرد، همیشه بلاتکلیف...                                                                                چقدر صدای خش خش برگ ها شبیه صدای قلب من است که خواست، افتاد، شکست...                                                                         چقدر این پیاده روها پر از آرزوهای من است نارنجیِ یکدست، پُر از آدم های دست در دست،مست...چقدر پاییز شبیه دلتنگی ست شبیه کسی که بود اما رفت کسی که دیگر نیست(:

من تو تاپیک قبلیمم اینو گفتم...پسر دوست بابام ب اصرااااااااررر اومده بودن خواستگاریم پسره خیلیییییییی لوس و رمانتیک بود میومدم میوه بیارم ظرف میوه رو از دستم گرفت خودش پخش کرد گف سنگینه خسته میشین...ااااااه چندش 😰

تو انتهای تمام افکار منی😻
2740
بوخودا🤣🤣🤣🤣 خیلی بددل بود. میگفت انگشتر بیارم نامزد کنیم امروز. گفتم من گوه بخورم با تو😂😂😂😂

چه رودار😂😂😂اینجور آدما اعتماد به سقفشون خیلی زیاده.یا به قولی خود چُس پندار😎

من به نیرو و قدرت مطلق خدا ایمان دارم❤میدونم که قطعا معجزه ای برام در راهه....
چه رودار😂😂😂اینجور آدما اعتماد به سقفشون خیلی زیاده.یا به قولی خود چُس پندار😎

آره والا. ناراحتم شدن گفتن دخترتون کلنگی حرف میزنه😂😂😂 گفتم باع توقع دارید بگم‌بااااااااشه به روی چچچچچچچچشمام. عجب بابا🤣🤣🤣🤣

❣🖤مهربانی رسمِ دل های پاک است🖤 ❣

ی پسره بود یکی از دوستان معرفی کرده بود 

قرار شد همدیگرا مغازه دوستم  ببینیم،من رفتم ،پسره با شوهر دوستم با ماشین اومدن .۱۰ دقیقه ای طول کشید تا بیاد تو .

تا اومد تو خندید گفت اینا میخان منا زوری زنم بدن😶

منم بهم برخورد😤گفتم مگه من جوابم مثبته فقط به حرمت دوستم اومدم اینجا نشستم😒

گفت شوخی کردم😕گفتم مگه من شما رو میشناسم ک اولین حرفتون اینه😑

دگ تا اخر سر همین بحث میکردیم 😁

دوستم فرداش اومده بود میخندید گفت پسره یاعت یک و نیم شب به شوهر دوستم زنگ زده گفته بخدا شوخی کردم☺



2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز