قسمت۵:وقتی واردخونه شدیم جاسیگاریه که کنارمبل بودپرازته سیگاربود
میلادکه دیدم من متوجه شدم گفت هزارباربه این محسن بیشعورمیگم باکارگرهابارمیاریدخالی میکنیداینجاسیگارنکشید ولی گوش نمیده
چیزی جوابش روندادم وانروزهم اتفاق خاصی نیفتاد
ولی به اون خونه مشکوک شدم وتصمیم گرفتم هروقت میلادازم خواست بریم خونه اش بهانه بیارم نرم
هرچندمیلادپسرباهوشی بودومتوجه شده بودمن مشکوک شدم وتاچندوقت ازمن نخواست برم خونش
نزدیک ایام عیدبودوباخواهرم شیرین میخواستیم بریم خرید
میلاداس دادبارجدیداوردم بیاتانبردن خوباش روانتخاب کن
درجوابش نوشتم امروزمیخوام باشیرین خواهرم برم خرید
گفت خب بااون بیامغازه من به روی خودم نمیارم که تورومیشناسم
گفتم باشه
باشیرین رفتیم بیرون ومن مسیرروطوری برنامه ریزی کردم که بتونیم به مغازه میلادهم بریم
خلاصه باکلی ترفندشیرین روبردم مغازه میلاد
اون روزمحسن شریک میلادم بود
طوری رفتارمیکردن که انگارمن رونمیشناسن
شیرین ومن چندتیکه ای ازشون خریدکردیم که میلادموقع کارت کشیدن کلی بهمون تخفیف داد
شیرین خیلی خوشحال بودگفت شماکی آف میزنید
محسن سریع گفت مااخرهرفصل حراج میزنیم اگرتمایل داریدشماره تماستون روبدیدتوسیستم ثبت کنم هرموقع حراج باشه براتون پیام میاد
شیرین شماره تماسش رودادازمغازه امدیم بیرون
تعطیلات عیدمیلادباخانواده اش رفتن ترکیه وحدودا ۱۸فروردین برگشتن
دلم براش خیلی تنگ شده بودمثل همیشه کلی سوغات یرام اورده بود
ولی ایندفعه چندتیکه ام برای شیرین اورده بود!!
گفتم من بهش بدم مشکوک میشه
گفت دلیلی نداره بگی من اوردم بگوبراش خریدی
سوغات شیرین که یه شلوارجین وتونیک بودروبهش دادم وخداروشکراونم زیادسوال جواب نکرد
اخرای اردیبهشت بودم ومن خودم روبرای امتحانات پایان سال اماده میکردم وزیادمیلادرونمیدیدم
اونم میگفت درست روبخون من مزاحمت نمیشم
شیرین دیپلمش روگرفته بودوبرای کنکوردرس میخوند
دختردرسخونی بودوهمه امیدداشتیم یه رشته خوب بارتبه ی بالاقبول بشه
یه روزکه ازامتحان برگشتم خونه وگرمم بودبه شیرین گفتم برام یه شربت درست کن
اونم گوشیش روگذاشت رومبل رفت برای من شربت بیاره
ولوشده بودم رومبل که متوجه ویبره ی گوشی شیرین شدم
یه نگاه به صفحه ی گوشیش انداختم پیام براش امده بودومحتوای پیام مشخص بودکه نوشته بودعاشقتم وخیلی دوستدارم
خیلی تعجب کردم وکنجکاوشدم که بدونم کی این ابرازمحبت روبهش کرد
ولی شماره به اسم محدثه سیو شده بود
شیرین برام شربت اوردگوشیش روبرداشت رومبل نشست
زیرچشم نگاهش میکردم که عکس العملش روببینم
بعدازخوندن پیام یه لبخندگوشه ی لبش نشست...