سلام
رفتیم زیارت کربلا مادرشوهرمم گفت میام بردیمش
هرچی احترامش میکردم بی منتیش میکرد مثلا وقتی غذا براش میگرفتم میگفت من گشنهم نیس مگه چقد میتونم بخورم و...ولی میخورد
وقتی دیر می ایستادیم میگفت چرا نمیمونیم چیزی بخوریم
هرجا هم موکب بود میگفت بمونیم اگه نمیموندیم دلخور میشد
ماشین خوب میگرفتیم کولر دارو راحت غرمیزد تا ماشین حرکت کنه
میگفت ماشینی باشه فقط برسونمون این برا چیمونه کلا ما سعی داشتیم راحتی وآسایش باشه ایشون ولی بجای تشکر میگفت چیه اینکار...هیچ جوری احساس رضایتمندی ندیدم ازش
وسط سفرم میگفت نباید باهاتون میومدم
خیلی غرمیزد
احترام میذاشتم وبش توجه میکردم بی منتش میکرد محل هم نمیدادم روش ترش میشد
خیلی دلم شکست جلو همسفریامم اذیت شدم
بنظرتون خدا اجری بهم میده