پارسال با شوهرم تصمیم گرفتیم جدا شیم بیشترش سر دخالتایه خانوادش بود دیگ داشتیم جدا میشدیم ک دامادشون پاپرمیونی کرد و خودشم اومد گفت کن از فردا میرم دنبال خونه ک جدا شیم از خانوادم بعد ک برگشتم گفت تا برج ۲صبر کنید حالام چندروز پیش داشتم باهاش بحث میکردم مامانش اومد توخونه و گفت اینم شانس ما بوده ک تو عروسمون شدی منم به خانوادم گفتم اونام گفتن اگر خونه نخرید و جدا نشید خودمون تکلیف دخترمونو معلوم میکنیم خسته شدم شوهرم بی عرضس یه کلام به ننش نمیگه منو میخواد ک دخالت نکنه بعدم با کمال پرووی میگه نزار خانواده دخالت کنن حالام میگه تا برج۱۲خونه نمیخرم خسته شدم بدنم لخت شده دست راستم رعشه گرفته میخوام بگم طلاق و خودمو خلاص کنم
دختر و پسر قشنگم پر کشیدین لياقت شما موندن تو اين دنيايه نامرد نبود
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
از نظر من خانواده همیشه تو هر زمینه ای بزرگترین دشمن واسه بچه هاشون میشن ولی چون عاشق بچه هاشونن خودشون متوجه نیستن
زن بودن خیلی قشنگه چیزیه که شجاعت تموم نشدنی می خواد، جنگی که پایان نداره خیلی باید بجنگی تا بگی وقتی حوا سیب ممنوعه رو چید گناه به وجود نیومد اون روز یک قدرت با شکوه بوجود اومد که بهش می گن نافرمانی.