از اينكه مامانم رو هرگز نفهميدم از اينكه ناراحتي قلبي داره از اينكه بهش ويزا ندادن بياد بدادم برسه از اينكه يه پرستار گرفتم كه موقع زايمان كنارم باشه و كمك كنه پريشب شوهرم داشت پستمو ميشست توو حمام شوخي شوخي گفت كاش پرستاره منو هم ميشيت اما حيف كه نميشه و زشته دلم گرفته بخاطر اينكه امروز رفتم دنبال پسركم مدرسه ٢ سال و نيمشه ديدم خيسه و حسابي گريه كرده بوده و معلمش گفت امروز روز خيلي خيلي روز بدي بوده ميخواستم بفرستمش خونه جلسه گرفتيم واسش كه حرف گوش نميده و من ميدونم معلمهاش خيلي پير و بيحوصله هستن توو غربت جرات صدا دادن ندارم
و در نهايت پاي تلفن باز با شوهرم دعوام شد