بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
تو جاده ی تصادف خیلی بد کردیم شوهرم خوابش برد افتادیم ته دره با چند بار چرخیدن.پسرم دو سالش بود.خودم لگنم و زانوم شکست.پسرم رون پاش ک سه ماه از زیر سینه تا نوک هر دو پا تو گچ بود.شوهم فقط دنده هاش اسیب دید!!!خواهرش ک اومد ملاقات گفت چیزی نیست خدا صبر بچه رو زیاد میکنه اخه ادم نفهم بچه دوساله چی میدونه از زندگی ک خدا صبرشو زیاد کنه.بعدم ب برادر بدتر از خودش گفت بچه رو بغل نکنی ب دستت فشار بیاد!!!وای ک ازین ادم بیزارم ی بار بهش گفتم هر بار میری تو هر جاده ای یادت باشه شاید خدا تصمیم گرفت صبر و بچه هاتو زیاد کنه
من عاشق تنهایی ام کلا تو تنهایی حس خیییلی خوبی دارم داداشم تازه ازدواج کرد ورفت چون پیش من زندگی میکرد چند سال خیلی براش زحمت کشیدم خیلی هم شلخته ونامنظم بود مدام پشت سرش تمیزی کن بشور بساب بپز خلاصه شرشو کم کرد ولی این بار هر روز بازنش میومدن زنش هم یکی از خودش شلخته تر حتی لباسشم اتو نمیکرد تازه عروس از دیدن جفتشون حالم به هم میخورد یه سگ هم خریده بودن میشاشید بغلش میکردن میذاشتنش روفرش خلاصه باهاشون قطع رابطه کردم بعداز دوهفته زن داداشم رفته تو فامیل گفته نازی زنگ زده گفته تنهام بیایید پیشم منم محلش نذاشتم گفتم گرفتارم نمیام از این حرف واقعا جر خوردم