هیچی دیگه ندا یه خواستگار میاد به اسم میلاد رد میکنه یه خواستگار دیگه میاد کارمند بانک به ندا قول میده آرامشو به زندگیش بیاره ندا با تردید میره ولی خب کنار امیر که خیلی عاشق پیشه بوده آرامش پیدا میکنه.مرتضی هم نامزد میکنه با اصرار مامانش ولی از عشق ندا مشروب خور میشع.یه روز بابای ندا زنگ میزنه که مرتضی فوت کرده نگو از عشق ندا پای بساط مشروب خوری گفته میخوام با ندا تموم کنم رفیقاش میگن بیخیال شو اون دیگه زن مردمه میره تو اتاق و آمپول هوا تزریق میکنه😭 ندا هم داغون بوده ولی با صبوری و درک شوهرش به زندگی برمیگرده .تو بچه دار شدن مشکل داشته یه لوله داره میره کربلا نذر میکنه از حضرت عباس برمیکرده بعد سه سال حامله میشه اسمشو میذاره ابولفضل.بعد میره شمال پیش بچه های ناتنی مامانش میفهمه مادره کلا گم شده اصلا معلوم نیس کجاستو پیداش نکرده.همین دیگه 😭