من شب حنابندونم مادرشوهرم تا حنادو اوردن گداشتن منو شوهرم درحال رقص بودیم به همه مهموناشون که حنااورده بودن گفت بریم ماخودمون تو خونه مهمون داریم درحالیکه همه مهموناشون اومده بودن تومراسم ما بودن هیشکی خونه نبود
وچنتا رفتار دیگه
من بعد مراسم به شوهرم گلایه شو کردم
نگو اونم گذاشته کف دست خانواده ش
پدرشوهرم برداشت زنگ زد به من و خیلی محترمانه صحبت کردیم تموم شد
ولی حرفاش بعد دوسال تموم نشده هی خواهرشوهرام و مادرشوهرم میگن تو کوفت مون کردی
درحالیکه من باشوهر خودم حرف زده بودم وازش خواسته بودم بهشون نگه
وقصیه رو همون شب تموم کردبم ولی وقتی حرفی واسه گفتن ندارن اون شب می کوبن سرمن