سلام ماه من
الان دقیقا یک ساعت از سالروز تولدت گذاشته
و در این شب ظلمانی و داغ تابستان من برایت مینویسم
غریبانه
بدون اشک و سوز
فقط با یک آه غلیظ
ماه من
ماه محاق گرفته
میدانی بدترین روز کدام است
درمیان روزها،من از روز دوم بدم می آید
روز دوم بی رحم
روز دوم بی رحم ترینِ روزهاست و باهیچکس شوخی ندارد
خیلی منطقی
سیلی اش را میزند و میگذرد
در روز دوم همه چیز منطقی میشود
یکباره حقایق اشکار میشودو به هیچ وجه نمیتوان سرِخود را شیره مالید
کاملا لخت و عریان و تلخ
مثلا روز اول مهر:همیشه روز خوبیست،آغاز مدرسه و خوشحالی
و دوستان تازه،اما امان از روز دوم،روز دوم تازه میفهمیدی که تابستان تمام شده است و ....
یا مثلا روز دوم بازگشت از سفر:روز اول خستگی درمی کنیم،حمام میکنیم،اما روز دوم تازه میفهمیم سفر تمام شده است،طبیعت و بگو و بخند با دوستان تمام شده
یاوقتی کسی از دنیا می رود:روز اول خدابیامرز است و روز دوم عزیز از دست رفته است
و اما جدایـــــــــــــــــــــــــي:
روز اول شوڪه ایم و شاید خودرا آماده کنیم برای زندگی جدیدی ڪه در راه است اما دریغ از روز دوم
تازه می فهمیم ڪسی رفته،تازه می فهمیم حالمـــــــــــــان خوب نیست،تازه می فهمیم تنهایی بــــــــد است...
روز دوم را چه کنیم
مسأله اصلی این است
باید روز دوم را خوابیـــــــــــد
باید روز دوم را خــــــــــــــورد
باید روز دوم را مُـــــــــــــــــــــرد...
حال این ننویسنده غریب
نَنویسنده تنها
سالگرد دومین تولد نبودنت را چه کند
بمیرد؟
بخوابد؟
یا مثل همیشه بخندد...
و پس هر لبخند من شیار غمیست که...
هفده تیر۹۷
شیرین.قلیوند#