دیروز مرخصی۹ماهه زایمان به اتمام رسید و امشب شبکارم.دختر۹ماهه ام رو دادم مهد.مربیش اس داده که دخترت تخت خوابیده نگران نباش ولی من هی میرم دسشویی گریه میکنم.خیلییی لحظه سختیه.خدا واسه هیچکس نخواد.از بدو تولدش تا دیشب همیشه کنارم و بغلم بوده.حالا امشب اون اونور شهر من اینور شهر.خانمهایی که باتکیه برپول همسر سرکارنمیرید و مدام پیش بچه تونید خداروشکر کنید.البته من درخواست مرخصی بدون حقوق کردم ولی موافقت نشد بدلیل کمبود نیرو.
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه
خدا به دلت آرامش بده. خیلی سخته. فقط یک مادر حالت میفهمه
روزی دختری خواهم داشت شبیه خودم باچشمهایی درشت که همه ی دنیا را زیبا میبیند عاشقانه زندگی میکند، تنفر برایش بی معناست، مهربانی را یادش میدهم، اعتماد راهم...یادش میدهم همه دنیایش را با مادرش قسمت کند، حتی خطاهایش را،آن وقت هیچ وقت تنها نمی ماند ...نمیگویم دخترم بترس ازمردها می گویم بترس ازگرگها، مردهاکه گرگ نیستند، پدرت فرشته ای است که روزی خدا او را فرستاد و روح تنهای مرا لمس کرد و نگذاشت ، تنهابمانم....روزی دختری خواهم داشت شبیه خودم اما بسیار قوی تر، بسیار بخشنده تر، بسیار مهربان تر و بسیار صبور تر...