عروسی پسرعموم بود اومد خونه ما بره حموم... بعد دسته گل عروسش رو داد به من که وقتی میره یادش نره من یه کمی نگاش کردم باهاش ور رفتم یه دفعه مثل چتر باز شد یه افتضاحی به بار اومد یه نخ سفید آوردم دورش پیچیدم که جمع بشه تا حدودی موفقم شدم پسرعموم اومد گفت گل بده باید برم دنبال عروس خانم گفتم بیا تا دادم به دستش دوباره مثل چتر باز شد گفت چرا اینطوری شد گفتم نمیدونم مدلشه برو دیر شد