2777
2789
عنوان

زندگیه من(خیلیاتون خوندین برای اونایی میزارم که نخوندن)

| مشاهده متن کامل بحث + 22979 بازدید | 375 پست

کم کم پدر شوهرم رفت دنبال گرفتن وام ازدواج وام و گرفت و فرستاد برای امیر تا یه خونه اجاره کنه سه روز بعد امیر خبر گرفتن یه خونه نقلی بهم داد انگار روی ابر ها بودم تو دلم هزار بار شکر میکردم و احساس میکردم اینبار خدا بهم روکرده 

روز قیامت خدا پشت میزش نشسته نامه عمل منو میبینه عینکشو درمیاره یکم چشاشو میمالونه میگه بیا بغلم توف به این سرنوشتی که تو داشتی😢😞😞

ولی از اونجا که جهازیه نداشتم به مشکل خوردیم که مادر امیر دو تا فرش که جهاز خودش بود بهم داد با چند دست ظرف و ظروف یک دست رختخواب کهنه وقتی این اساسو دیدم ته دلم یه غمی نشست ولی با یاد اوری این که از خونه پدریم نجات پیدا کردم و پیش امیر میخوام زندگی کنم  همه غصه هام دود شد رفت هوا

روز قیامت خدا پشت میزش نشسته نامه عمل منو میبینه عینکشو درمیاره یکم چشاشو میمالونه میگه بیا بغلم توف به این سرنوشتی که تو داشتی😢😞😞

یه چیزی بهت بگم؟ همین الان برای خودت و عزیزات انجام بده.

من توی همین نی نی سایت با دکتر گلشنی آشنا شدم یه کار خیلی خفن و کاملاً رایگانی دارن که حتماً بهت توصیه می کنم خودت و نزدیکانت برید آنلاین نوبت بگیرید و بدون هزینه انجامش بدید.

تنها جایی که با یه ویزیت آنلاین اختصاصی با متخصص تمام مشکلات بدنت از کمردرد تا قوزپشتی و کف پای صاف و... دقیق بررسی می شه و بهت راهکار می دن کل این مراحل هم بدون هزینه و رایگان.

لینک دریافت نوبت ویزیت آنلاین رایگان

بعد از چند روز امیر برگشت تا اساس و ماشین بگیره و منم با خودش ببره با برگشتن امیر انگار روح منم به جسمم برگشت انقدر خوشحال بودم که برای خودمم هم عجیب بود...امیر رفت از سمساری یک یخچال کهنه و یک گاز خرید و توی وانت بار کرد و خودمون راهی شهر غربت شدیم

روز قیامت خدا پشت میزش نشسته نامه عمل منو میبینه عینکشو درمیاره یکم چشاشو میمالونه میگه بیا بغلم توف به این سرنوشتی که تو داشتی😢😞😞

صبح زود رسیدیم از دیدن خونمون ذوق کرده بودم دیگه شده بودم خانوم انقد غرق خوشحالی بودم که اصلا به این فک نمیکردم که مثل زن های بیوه بدون پوشیدن لباس عروس و جشن و...یا حتی گرفتن دعای خیر پدر اومدم خونه بخت

روز قیامت خدا پشت میزش نشسته نامه عمل منو میبینه عینکشو درمیاره یکم چشاشو میمالونه میگه بیا بغلم توف به این سرنوشتی که تو داشتی😢😞😞

کم کم خونمونو چیدیم هر روز صب امیر میرفت سر کار و من با حسرت و خوندن ایت الکرسی براش راهیش میمردم پشت پنجره وایمیستادم تا سوار سرویس بشه و تا ماشین از دیدم محو نمیشد از سر جام تکون نمیخوردم و نگاش میکردم 

روز قیامت خدا پشت میزش نشسته نامه عمل منو میبینه عینکشو درمیاره یکم چشاشو میمالونه میگه بیا بغلم توف به این سرنوشتی که تو داشتی😢😞😞

کمـکم اشپزی یاد گرفتم هر روز برای شوهرم غذا درست میکردم بهترین ارایشو میکردم براش ولی کم کم انگار صوت پایان خوشبختی من داشت به صدا در میومد امیر از این رو به اون رو شده بود با کوچکترین حرکتم جنجال درست میکرد 

روز قیامت خدا پشت میزش نشسته نامه عمل منو میبینه عینکشو درمیاره یکم چشاشو میمالونه میگه بیا بغلم توف به این سرنوشتی که تو داشتی😢😞😞

با خودم گفتم شاید فشار زندگی که روشه این جورشده تصمیم گرفتم من هم باهاش برم سر کار تا کمک خرج بشم و کم کم وسیله های خونمونو عوض کنم چو هر وقت کسی درمونو میزد من از شرمم فقط لایه درو باز میکردم ـ...شب بود که امیر اومد دوباره براش ارایش کرده بودم سفره دونفره انداخته بودم و با گلای خشک شده تزئن کرده بود م از در که وارد شد یه نگاه سرسری به انداخت و سلام داد لباسشو عوض کرد اومد سر سفره با لبخند غذا براش کشیدم با بی حوصلگی بشقابو ازم گرفت و جوری گذاشت جلوش که یکم از برنجاش ریخت تو سفره بهشگفتم امیرم خسته ای میدونم عزیزم غذاتو بخور بعد بهت میخوام یه چیزی بگم

روز قیامت خدا پشت میزش نشسته نامه عمل منو میبینه عینکشو درمیاره یکم چشاشو میمالونه میگه بیا بغلم توف به این سرنوشتی که تو داشتی😢😞😞

با تشر گفت همین الان بگو هرچی میخوای بگی بعد شام میخوام بخوابم گفتم امیر با صاحب شرکتتون حرف بزن ببین قبول میکنه منم بیام باهم کار کنیم هنوز جملم تموم نشده بود که از شدت  سیلی که بهم زد پخش زمین سدم  بعد سفره بود که بلندش کرد و وهمه ظرفهار و شکوند انقد شوکه شده بودم که هیچ عکسالعملی نتونستم نشون بدم 

روز قیامت خدا پشت میزش نشسته نامه عمل منو میبینه عینکشو درمیاره یکم چشاشو میمالونه میگه بیا بغلم توف به این سرنوشتی که تو داشتی😢😞😞

بعد از شکستن ظروف حالا دوباره نوبت من بود باهر ضربه ای که ازش میخوردم یاد کتک های مادرم میوفتادم ولی سدت ضربه هایی که امیر بهم میزد کجا و کتک های مادرم کجا انقد کتکم زد که اخر سر خسته شدو از نفس افتاد

روز قیامت خدا پشت میزش نشسته نامه عمل منو میبینه عینکشو درمیاره یکم چشاشو میمالونه میگه بیا بغلم توف به این سرنوشتی که تو داشتی😢😞😞

وقتی رفتم جلو اینه ارزوی مرگ کردم برای خودم این تصویر روبه روم برام غریبه بود کل ارایشم تو صورتم پخش شره بود لب پاره شده بودو رژ و خون باهم قاطی شده و تازیر گردنم امده بود لباسی که براش پوشیده بودم تو تنم تیکه و پاره شده بود با دیدن خودم هق هقم بند نمیومد اینه هم با من غریبه بود چون فقط ظاهرمنو نشون میداد و شاهد بود ولی از دلم خدا با خبر بود که چه اتیش و طوفانی توش به پا بود

روز قیامت خدا پشت میزش نشسته نامه عمل منو میبینه عینکشو درمیاره یکم چشاشو میمالونه میگه بیا بغلم توف به این سرنوشتی که تو داشتی😢😞😞

اونشب رفتم حموم و از ته دلم زیر اب فقط خدارو صدا زدمو پریه کردم تاوان کدو گناه نکردمو داشتم میدادم......اونشب من تو اتاق خواب خوابیدمو امیر با یه پتو و بالش تو حال...صب شد بلند شد بره سر کار ولی من دیگه برا بدرقه اش بلند نشدم دیگه امیر امیر سابق نبود که من براش بخوام کاری کنم

روز قیامت خدا پشت میزش نشسته نامه عمل منو میبینه عینکشو درمیاره یکم چشاشو میمالونه میگه بیا بغلم توف به این سرنوشتی که تو داشتی😢😞😞

بعد از رفتنش از اتاق اومدم بیرونبا دیدن اوضاع خونه دنیا درد دلم تازه شد ولی شروع کردم به جمع و جور کردن دیگه دلو دماغ ارایش و غذا پختن نداشتم میدونستم امیر بیرون شیکمشو سیر میکنه و میاد شام هم درست نکردم وقتی صدای پاشو از راه چله شنیدم رفتم تو اتاق و درو بستم بعد از چند دیقه در اتاقو باز کرد و اومد تو 

روز قیامت خدا پشت میزش نشسته نامه عمل منو میبینه عینکشو درمیاره یکم چشاشو میمالونه میگه بیا بغلم توف به این سرنوشتی که تو داشتی😢😞😞

تو دستش یه شاخه گل بود اومد پیشم نشست و گفت باهات حرف دارم قول بده که زیاد خودتو ناراحت نکنی وقتی تو چشاش نگاه کردم کل بدنم از سرد بودن نگاش یخ بست دلم به شور افتاد که لب زدو شروع کرد گفت فریماه من تو رو دوست دارم ولی باید حقیقتیو بهت بگم

روز قیامت خدا پشت میزش نشسته نامه عمل منو میبینه عینکشو درمیاره یکم چشاشو میمالونه میگه بیا بغلم توف به این سرنوشتی که تو داشتی😢😞😞
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز