همیشه تو زندگیم از همون پونزده شونزده سالگی میگفتم کسی که باهاش یه روزی ازدواج میکنم نباید از بابام کمتر پول داشته باشه
باید خوشتیپ باشه خوشگل باشه اخلاقشم یه جوری کنار میایم باهم🙂
میدونید میون تموم اون خیال بافی های نوجوونی هیچ وقت به این فکر نکردم که بابام چند سالشه که چه شبایی بیدار مونده که چقدر برای اینی که الان هست زحمت کشیده !!
که بابای من قبل از ازدواج با مامانم هیچکدوم از این ایده ال هایی که من از زندگی میخواستم رو نداشته 🙂
وقتی نوجوون بودم ازم میپرسیدن با کسی تو رابطه ای میگفتم نه نیستم و همه تعجب میکردن
دلیل تو رابطه نبودنم خوب بودنم نبود توقع زیاد و مزخرفم بود:)
من میون تموم اون خیال بافیام هیچ وقت به این فکر نکرده بودم که منی که از خودم هیچ زندگی مستقلی ندارم و تمام من خلاصه در یه کارته بانکی که توسط سوپر من زندگی هر دختری یعنی پدرش پر میشه
من اصلا اون لحظه به این فکر کرده بودم که اگه یه هزار تومنی به من ندن منم یکی از فقیرای گوشه خیابونم
پس منی که هیچی از خودم نداشتم چطور توقع داشتم یکی که همه چیز داره رو وارد زندگی کنم که هنوز هیچیش بنا نشده!
درست مثله یه ساختمون که حتی زمینی که باید اماده باشه که بتونی بسازیش هنوز پیدا نشده!!
بزرگتر شدم 18سالم شد همچنان دختر پر توقع مزخرفی بودم که وقتی الان راجبش صحبت میکنم خودمم ازش متنفرم
عاشق یه نفر شدم
آره مرد رویاهام بود
همه ی اون چیزایی که میخواستم
منی که عاشق نمیشدم رو جوری اسیر خودش کرد که نفهمیدم چیشد
میدونید از کجا به خودم اومدم و اون ادم قبلی رو با دوستای خودم کشتم؟!
درست از اونجایی که صداشو شنیدم و لبخندشو دیدم از اونجایی که با کیفش پای پیاده میرفت و نه دیگه خبری از اون ماشینش بود نه چیز دیگه ای ....
من از اونجا فهمیدم یه زندگی خود ساخته خیلی قشنگتر از یه زندگی که زندگی نیست و فقط وصله به کارته بانکی پدر
من فهمیدم خوشبختی زندگی خلاصه در پول نیست فقط در اون حدی که از گشنگی نمیری
من از اون پسر خیلی چیزا یاد گرفتم
با اینکه الان یکساله که نمیدونم کجاست اما ممنونم از درسای بزرگی که تو زندگیم ازش یاد گرفتم
خیلی خیلی ببخشید که زیااااد بود دوستان❤❤❤