هیچی از داییم نمونده بود خودشو با نفت اتیش زده بود بعد این جریان که تو روحیه هممون تاثیر گذاشت خونمون عوض کردیم و هرچند ماه مجبوریم بریم پیش روانپزشک کاش حرف خالم که میگفت این دختر به ادمیزاد نرفته وقبول میکردیم ولی هیچ چیز غیرطبیعی جز وقتی که چادرشو سرش میکرد اون قد بلند یهو قوز میشد ما ازش ندیدیم این داستان بود البته من خودم شک دارم اونی که کنارم بود ادمیزاد بوده یانه ولی تا مدت ها فکرمو درگیر کرده بود.