این داستان برای خودم پیش نیومده من داخل اتوبوس بودم یه خانمی که کنارم بود برام تعریف کرد و واقعیت داشتن یا نداشتنشو دد جریان نیستم….از زبون همون خانم براتون تعریف میکنم…من با خواهر و مادرم و داییم که از روستا برای تحصیل اومده بود زندگی میکنم داییم از همه نظر پسر خوبی بود خوشگل بود خوش اخلاق بود درس خونم بود مامان و خالم خیلی میخواستن براش زن بگیرن ولی داییم قبول نمیکرد که فعلا ازدواج کنه و دوست داشت که عاشق بشه یه روزی داییم با هم دانشگاهیاش رفته بودن پارک کنار اونا هم یه گروه دختر بودن که یه دختری به داییم تیکه میندازه و داییمم جوابشو میده.