مهمان اومده بود خونه بابام از پنجشنبه نهار و شام موندن شب موقع رفتن داییم گفت میخام برم خونه فردا کار دارم زن و بچشم رفتن تا دم در(ی شهر دیگه زندگی میکنن ی ساعت فاصلس)بعد چون خالهای دیگم مونده بودن اونام برگشتن گفتن ماهم میمونیم داییم گفت فردا عصرش میام دنبالتون
فردا عصرش که شد داییم ب زنش گفت حوصله ندارم نمیام خودتون با اژانسی چیزی بیاین اینم بگم این داییم از مال دنیا بی نیازه ماشین زیر پاش ی میلیارده زنشم گفت تو بخاب استراحت کن فقط
ما خیلی ساده ایم زنداییم موقع رفتن که شد رو کرد ب داداشم گفت فلانی مارو میبره داداشمو گذاشت تو عمل انجام شده اونم گفت باش منم داداشم تک بچس اینقدر روش حساسم حاضر شد داداش من شب تو جاده بره بیاد ولی شوهر خودش استراحت کنه درضمن پسرای دیگم تو خونه ما بودن اصلا چیزی نگفتن فقط داداش منو گیر اورد که بیا ما رو ببر