2737
2734
عنوان

بیاین بگم ک چرا من بدترین مادر دنیام😭😭😭😭

| مشاهده متن کامل بحث + 19183 بازدید | 142 پست

سر یه مدت کوتاه هم زندگیم از هم پاشید هم بچم رفت هم خانواده ام تنهام گذاشتن. 

قلیون میکشیدم و موزیکای مورد علاقه دخترمو گوش میدادم. شاید در طول 24 ساعت شبانه روز فقط دو سه ساعت میخوابیدم. اونم منی که اینهمه وابسته بودم ب بچه ام. بدون اون روزگار برام زهرمار بود  هیچی خوشحالم نمیکرد..هیچی آرومم نمیکرد. هیچ جا آرامش نداشتم. هرجا میرفتم و بچه های کوچیک رو میدیدم انگار یکی با خنجر افتاده رو قلبم و داره قلبمو پاره میکنه.... 

طاقت نداشتم مادری رو ببینم که دست بچه اش تو دستشه.... به همه حسودی میکردم.  فکر میکردم خدایا از مت بدبخت ترم هست تو این دنیا آخه😢😢😢😢


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2731

خدا به دلت صبر بده.حیفه اون دختر بچه که افتاد زیر دست یه همچین پدری که از مردانگی فقط نر بودنشو درک کرده نه مرد بودن.افسوس..

حضور شما در زندگی ما زیباترین معنای خوشبختیست..🥰هیراد😘حسام😍 

عزیزم خیلی سخته واقعا حق داری تا این حد افسرده بشی ولی سعی کن ب خاطر دخترت قوی باشی و شادبمونی 

تلاش کن تا یه زندگی جدید شروع کنی این راهی که داری میری تهش هیچی نیس

یکی دیگه خیانت کرده و زندگیتون را خراب کرده الانم داره راحت زندگی میکنی

تو هم تمام توانت را بذار تا یه زندگی جدید شروع کنی

میخام روزگارمو بگم تا کسایی که بچه دارن حسابی فکر کنن و بعد به فکر طلاق باشن. کاش کسی بود و اون روزا منم آگاه میکرد ک دوری از بچه چقد سخته. 

میخام تجربه امو باتون درمیون بزارم. هستین؟

2738
میخام روزگارمو بگم تا کسایی که بچه دارن حسابی فکر کنن و بعد به فکر طلاق باشن. کاش کسی بود و اون روزا ...

داریم میخونیم عزیزم 

خیلی داغونم خداااااااااااااااااااااااااااااا 😢 
میخام روزگارمو بگم تا کسایی که بچه دارن حسابی فکر کنن و بعد به فکر طلاق باشن. کاش کسی بود و اون روزا ...

تعریف کن مشاورت هم درست گفته حتما به روانپزشک مراجعه کن 

تلاش کن دوباره زندگی جدیدی رو شروع کنی 

چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی ، به شکوفه ها ، به باران برسان سلام ما را ....

من آرایشگر بودم اون روزا. کار میکردم روزها و  شبها هم ک ب سختی میگذشت تو این وسط با یه آقایی آشنا شدم که احساس کردم از همه نظر شبیه منه و اومد و یواش یواش بهش عادت کردم. 

وقتی میفهمید حالم گرفته است خودشو بم میرسوند و میومد ک آرومم کنه. میرفتیم بیرون و حرف میزدیم. 

کم کم امیدوار شدم ب زندگی.  چون خیلی کمک کرد بم که اون روزا رو بگذرونم. 

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز