سلام دوستان من ده ساله ازدواج کردم و دوتا بچه دارم ، خیلی افسرده شدم خیلی وقتا آ رزوی مرگ هم میکنم شوهرم جلوی خانوادش ( منظورم مامانش خواهر و بردراش و هم عروسام و حتی خاله و دختر خاله هاش )خیلی بهم بی احترامی میکنه تا یک حرفی میزنم یا نظری میدم با پرخاش و عصبانیت جوابمو میده خیلی وقتا جلوی اونا سکوت میکنم اصلا حرف نمیزنم وقتی تنهاییم باهام بد نیست انگار میخواد به اونا بفهمونه که منو دوست نداره ازم متنفره ،
خانوادش باهام خوبن ولی ازشون بدم میاد احساس میکنم اونا هم چون میبینن شوهرم محلم نمیده از سر دلسوزی باهام خوبن چون یکی دو سال اول ازدواجمون درست اون روزایی که شوهرم دوستم داشت توی زندگیم دخالت میکردن و آ زارم میدادن الان که میبینن شوهرم اذیتم میکنه باهام خوب شدن
اینم بگم شوهرم توی خونه خودمون یا جلوی خانواده و فامیل خودم باهام خوبه منظورم زود عصبانی نمیشه داد و فریاد نمی کنه ولی جلوی خانوادش منتظره من یه چیزی بگم یا بچه هام یه فضولی کنن سر من داد بکشه واقعا بریدم اعتماد بنفسم کامل از دست دادم جلو فامیل شوهرم خیلی شرمنده و مظلومم خیلی نسبت به من خسیس شده اصلا فکر میکنه من هیچ خرجی ندارم بهم پول نمیده خرید خونه هم خودش انجام میده اصلا منو نمیبره
من پدر و مادرم هر دو فوت شدن خونه پدری هم ندارم که بهش پناه ببرم روم هم نمیشه مزاحم خواهر یا بردارام بشم اونا هم مشکلات خودشونو ندارن من نمیتونم با دوتا بچه قهر کنم برم خونشون یکبار رفتم خونه داداشم دو سه روز که موندم دیدم زنش بهم کم محلی میکنه فهمیدم مزاحمم رفتم خونه خودمون
خیلی احساس تنهایی و بی کسی میکنم کاش منم پدر و مادر داشتم یه خونه پدری داشتم که بهشون پناه میاوردم