2777
2789
عزیزان اگه دشمن دارید اگه بختتون بسته هست اگه هر مسکلی دارید تو زندگیتون سمت دعا نویسی و دعا گرفتن و سرکتاب و این اراجیف نرید اخرت خودتون رو به دست خودتون نابود نکنید. این سرکتابی ها روح خودشون رو به اجنه های کافر فروختن برای همین تا حدودی میتونن از گذشته و آینده بگن این دعاهایی که میگیرد اکثرا طلسم و سحر هست ایات صد و دو تا صد و پنج سوره بقره دقیقا توضیح داده کسایی که این کار رو میکنن هیچ بهره ای در اخرت ندارند والا من زبونم مو دراورد از بس گفتم هی میگن ما رو بستن!!!! عزیز من اگه کسی هم براتون کاری کرده چرا نماز شب نمیخونید که باطل بشه چرا زیارت حرم های اهل بیت علیهم السلام مثل مشهد یا کربلا نمیرید که هرچی براتون بستن باطل بشه؟ یا چرا نذر چهل شب زیارت عاشورا با دعای علقمه نمیخونید ؟ چرا سوره بقره نمیخونید و کلا پناه نمیبرید به خداوند و از توسل به اهل بیت علیه السلام بهره نمیگیرید؟ بچه ها الکی با اخرت خودتون که دنیای جاویدان هست بازی نکنید راضی به مقدرات الهی باشید بدونید سحر و جادو و طلسم و هرچی همه به اذن خداوند اثر میگذاره به درگاه خداوند پناه ببرید نه اینکه بیایید تازه همه چیزتون رو ببازید !!! از من گفتن بود....لطفا کامنتهای خرافات نزارید که همه رو پاک میکنم...لطفا فقط و فقط اگر کسی نصیحتی به این جور ادماا داره بزاره....خسته شدم دیگه از بس تو این سایت گفتم پی خرافات نرید پی این کارهای باطل نرید!
ماشاء الله لاحول و لاقوه الا بالله العلی العظیم.

یه چیزی بهت بگم؟ همین الان برای خودت و عزیزات انجام بده.

من توی همین نی نی سایت با دکتر گلشنی آشنا شدم یه کار خیلی خفن و کاملاً رایگانی دارن که حتماً بهت توصیه می کنم خودت و نزدیکانت برید آنلاین نوبت بگیرید و بدون هزینه انجامش بدید.

تنها جایی که با یه ویزیت آنلاین اختصاصی با متخصص تمام مشکلات بدنت از کمردرد تا قوزپشتی و کف پای صاف و... دقیق بررسی می شه و بهت راهکار می دن کل این مراحل هم بدون هزینه و رایگان.

لینک دریافت نوبت ویزیت آنلاین رایگان

ریاضت‌های شیطانی نخستین پرسش مطرح در این زمینه، این است که: آیا نشان دادن کشف و کرامات و انجام کارهایی که برای مردم عجیب و خارق العادّه جلوه می‌کند، لزوماً به معنای این است که صاحب آن کرامات اهل معناست و در رابطه‌ای الهی به این توانمندی‌ها دست یافته است؟ در پاسخ این پرسش باید گفت: قطعاً هیچ ملازمه‌ای میان اظهار کشف و کرامات و حقّانیت ظاهر کنندۀ آنها وجود ندارد، چون رسیدن به این مقامات هم از طریق سیر و سلوک شرعی و انجام ریاضت‌های الهی و هم از طریق غیرشرعی و انجام ریاضت‌های شیطانی امکان‌پذیر است، بنابراین نمی‌توان به مجرّد ملاحظۀ امور عجیب و غیرعادی از یک نفر، حکم به الهی و صادق بودن آن فرد کرد و همواره باید این احتمال را داد که شاید او این توانایی‌ها را از راه‌های غیرشرعی و غیرالهی به دست آورده باشد. برای روشن شدن این موضوع، توجّه شما را به حکایتی عجیب و شنیدنی جلب می‌کنم. آیت الله سیّدعلی علم الهدی (1273 ـ 1351 ش.) در کتاب ارزشمند "مناظره با دانشمندان" می‌نویسد: مؤلّف گوید: مرحوم والد ماجد برای ما نقل کرد: در ایّام تحصیل من در نجف اشرف که در عهد ناصرالدّین شاه بود، شخصی به نام ابراهیم خان، مستوفی دیوان اعلا، به نجف اشرف آمد، تا یکسال وارد شهر نشد، فقط مشک را از شطّ پر آب می‌کرد و در بین نجف و کوفه سقّایی می‌کرد و به افرادی که بین نجف و کوفه رفت و آمد می‌کردند، آب می‌داد. پس از یک سال وارد شهر شد، به عبادت و ریاضت پرداخت، رفته رفته مقاماتی پیدا کرد، مردم عوامّ نجف مرید او شدند و کشف و کراماتی از او می‌دیدند و حوائج خود را از او می‌طلبیدند. کار به جایی رسید که منزل او زیارتگاه عرب و عجم شد، مردم عوام کم‌کم دسته دسته به زیارتش می‌رفتند، برای او خدم و حشمی فراهم گردید، ولی خواص از او کناره می‌گرفتند و عقیده به او نداشتند. او در میان صحن مطهّر در غرفه‌ای می‌نشست، زن و مرد بر قدم‌هایش می‌افتادند و می‌گریستند. چند سالی به این منوال گذشت، عرب و عجم قید ارادت او را به گردن انداختند. در آن ایّام، مرحوم آیت الله شیخ طه نجف در صحن مطهّر اقامۀ جماعت می‌کرد. شبی مرد عربی آمد و خود را بر سجّادۀ شیخ طه انداخت، گریه و ناله می‌کرد و پیوسته می‌گفت: غلط کردم، غلط کردم. شیخ طه با ملاطفت می‌پرسید: چه شده؟ داستان چیست؟ پسرم؟ او مرتّب ناله می‌کرد و می‌گفت: غلط کردم. مردم به تماشای او جمع شدند، برخی می‌گفتند: دیوانه شده، برخی می‌گفتند: مورد ستم قرار گرفته. شیخ هم اصرار می‌کرد که پسرم چه شده؟ یک مرتبه به سوی ابراهیم خان اشاره کرد و گفت: "این ملعون الوالدین". تا این جمله را بر زبان جاری کرد، چشم‌ها به سویش خیره شد، دست‌ها بالا رفت که کتکش بزنند. شیخ طه بر مردم تشر زد و گفت: صبر کنید ببینم چه می‌گوید. آن مرد گفت: شغل من سقّایی است، به خانه ابراهیم خان آب می‌بردم و پیوسته به او التماس می‌کردم که مرا به مقامی برساند و از آنچه دارد، به من نیز عطا فرماید. او در جواب می‌گفت: نه، تو لیاقت نداری، تو قابلیّت این مقام را نداری. یکسال من از او تقاضا می‌کردم و او اجابت نمی‌کرد. روزی به گریه افتادم و التماس را از حد گذرانیدم. ابراهیم خان گفت: ‌اگر مقام می‌خواهی، باید آنچه می‌گویم اطاعت و به دستور من عمل کنی. گفتم: ‌حاضرم. گفت: برو، امور خانواده‌ات را فراهم کن و به آنها بگو که من مدّتی نخواهم آمد. رفتم امور خانواده را تأمین کردم و آمدم. مرا به سرداب خانه برد و گفت: حق نداری از این مکان خارج شوی. شب و روز باید در این سرداب باشی تا هنگامی که من اجازه خروج بدهم. دستوراتی به من داد، اذکار و اورادی تعلیم کرد و گفت: باید در اوّل وقت وضو بگیری و نماز بخوانی. من 40 روز در آن سرداب، مطابق دستور عمل می‌کردم و او خودش برای من غذا می‌آورد. پس از 40 روز ظرفی آورد و گفت: از امروز باید در این ظرف ادرار کنی، با ادرار خود وضو بگیری و اعمال خود را با همان وضو انجام بدهی و نماز را هم با همان وضو بخوانی. 40 روز تمام به این دستور عمل کردم. بعد از 40 روز تغییراتی در دستور داد و گفت: باید از امروز به همان طریق وضو گرفته، نماز بخوانی و هر روز یکصد مرتبه ... بر من گران آمد، گفت: چاره نیست، اگر مقام می‌خواهی، باید به دستور عمل کنی. من نیز انجام دادم. غلط کردم، غلط کردم. وقتی که 40 روز گذشت و 3 اربعین تمام شد، گفت: اکنون وقت آن است که به مقصد برسی، فردا پس از انجام عمل از سرداب خارج شو، برو در خارج شهر، آنچه دیدی و آنچه به تو گفته شد، به آن عمل کن. فردا، که همان امروز باشد، از سرداب خارج شدم و دیدم اوضاع نجف به کلّی تغییر یافته، گویی این همان نجف نیست که 4 ماه پیش دیده بودم. از دروازه بیرون رفتم، باغ بسیار خوبی دیدم، با درختان زیبا و نباتات خوش منظره، در آخر باغ، جمعی نشسته بودند و منبری نصب شده، شخصی با هیکل خاصّی بر فراز منبر نشسته بود و برای آن جمع سخنرانی می‌کرد. من متحیّرانه به اطراف نگاه می‌کردم و بر حیرتم افزوده می‌شد که در بیرون نجف چنین باغی وجود نداشت، این چه منظره‌ای است که می‌بینم. آرام آرام به سوی آن جمع قدم زدم، چون چشم آن گوینده از بالای منبر به من افتاد، گفت: مرحبا به بندۀ من! من خدای تو هستم! مرا سجده کن تا به مقاصد خود برسی و تو را مانند ابراهیم خان گردانم. گفتم: خدا شیطان را لعنت کند. به مجرّد گفتن این جمله، از پشت سر سیلی محکمی به من وارد شد، به زمین افتادم و دیدم ابراهیم خان است. چند لگد به من زد و من بی‌هوش شدم، پس از مدّتی به هوش آمدم و دیدم در خارج نجف در میان آفتاب افتاده‌ام، نه باغی هست و نه کسی را می‌بینم. فهمیدم که این ریاضت شیطانی بوده، اکنون توبه می‌کنم، آیا توبۀ من قبول است؟ مرحوم شیخ طه که از بزرگان علمای عصر بود و در میان مردم عرب نفوذ داشت، تا این سخنان را شنید، به مردم خطاب کرد و به زبان عربی فرمود: وای بر شما، که مرید چنین شخصی شده‌اید!! مردم با شنیدن این داستان به خانۀ ابراهیم خان هجوم بردند که او را بکشند، او متوجّه شد و فرار کرد. خانه‌اش را خراب کردند و اموالش را غارت نمودند، ولی به خودش دسترسی پیدا نکردند، اکنون هم کوچۀ ابراهیم خان در نجف معروف است.1 بازی شیطان پرسش مهم دیگر این است که آیا واقعاً ممکن است، کسی از طریق شیطان به بعضی مقامات به ظاهر معنوی برسد و موفّق به اظهار امور خارق‌العادّه، مانند مکاشفه و خبر از غیب شود؟ در پاسخ باید گفت: بله، این امر شدنی است. حتّی ممکن است گاهی شخصی به مقاماتی برسد، بی‌آنکه متوجّه باشد این مقامات شیطانی است، نه الهی. توجّه به حکایتی که از زندگی آیت الله سیّدموسی زرآبادی(ره) نقل شده، در این زمینه بسیار راهگشاست. آیت الله سیّدموسی زرآبادی (1294 ـ 1353 ق.) از علمای بزرگ قزوین، پیشتاز عرصۀ فقاهت، زهد، تقوا و تهذیب نفس. مرحوم زرآبادی شاگردان برجسته‌ای تربیت کرده که از آن جمله است: شیخ هاشم قزوینی (1380 ق.)؛ شیخ مجتبی قزوینی (1386 ق.)؛ شیخ علی اکبر الهیان (1380 ق.)؛ سیّد ابوالحسن حافظیان (1401 ق.). روز ششم صفر 1415 ق. مرحوم سیّد جلیل زرآبادی (فرزند آیت الله سیّدموسی زرآبادی) را در صحن مطهّر "امامزاده حسین قزوین"، در کنار قبر پدرش دفن می‌کردند که دیوارۀ لحد فرو ریخت و پیکر مطهّر مرحوم زرآبادی پس از 62 سال تر و تازه مشاهده گردید. نگارنده به قزوین رفتم تا این قضیه را از شاهدان عینی بشنوم و در کتاب "اجساد جاویدان" بنویسم. در آن ایّام که شرح حال مرحوم زرآبادی را بررسی می‌کردم، از آیت الله حاج آقای موسی شبیری زنجانی در مورد ایشان سؤال کردم، فرمودند: اگر در میان علمای شیعه، دو نفر به طور قطع صاحب کرامت باشد، یکی از آنها سیّد موسی زرآبادی است. سپس فرمودند: ایشان داستان جالبی دارند که من آن را از آیت الله ملکی شنیده‌ام. استاد ما، مرحوم آیت الله حاج شیخ محمّد باقر ملکی، در آن ایّام در قید حیات بود، بنابراین به محضر ایشان رفتم و داستان را از ایشان شنیدم. و اینک اصل داستان به نقل آیت الله ملکی، توسط مرحوم آیت الله حاج شیخ مجتبی قزوینی، از مرحوم آیت الله زرآبادی: در ایّامی که در قزوین، امام جماعت بودم، مدّتی به سیر و سلوک پرداختم، به قدری پیش رفتم که پرده‌ها از جلوی چشمم برداشته شد، دیوارها در برابر من حائل نبود، در خانه نشسته بودم، رهگذرها را در کوچه و خیابان می‌دیدم. روزی در کنار سجّاده نشسته بودم، صدایی از زیر سقف اطاق شنیدم که گوینده‌ای خطاب به من گفت: حالا که به این مقام رسیده‌ای، اگر بخواهی به مدارج بالاتر و مقامات والاتر برسی، فقط یک راه دارد و آن ترک اعمال ظاهری است!! گفتم: این اعمال ظاهری با دلایل قطعی و براهین مسلّم شرعی به ما ثابت شده است و من تا زنده هستم، هرگز آنها را ترک نخواهم کرد. گفت: در این صورت آنچه به تو داده‌ایم، از توپس می‌گیریم. گفتم: به جهنّم. تا این جلمه را بر زبان جاری کردم، آن حال از من گرفته شد، دیگر نه پشت دیوار را می‌دیدم و نه از درون کسی خبر داشتم و از آن کشف و شهود دیگر هیچ خبری نبود. تا حدود یک هفته بسیار ناراحت بودم که من پس از سال‌ها تلاش و تحصیل و تهذیب نفس، چگونه بازیچۀ شیطان شده بودم؟ پس از یک هفته به حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) متوسّل شدم، قلبم آرام شد و متوجّه شدم که شیطان از این اعمال ظاهری ما، با آن همه نقصی که دارد، آن‌قدر در رنج و عذاب است که سال‌ها تلاش می‌کند تا آن را از ما بگیرد. بنابراین تصمیم گرفتم که با تمام قدرت به واجبات و مستحبّات بپردازم و در حدّ توان، هیچ عمل مستحبّی را ترک نکنم و از فضل پروردگار در پرتوی التزام به شرع مبین، حالاتی به من دست داد که حالات پیشین در برابر آن بسیار ناچیز ببود.
ماشاء الله لاحول و لاقوه الا بالله العلی العظیم.
ندیدین جطور یه رمال با اون صورت کریهه ش فرخنده رو تو افغانستان اونطوری به کشتن داد؟
واقعیت این است که مابرای رنج کشیدن متولد شده ایم اما به دنبال لذت میگردیم.پس تنها راه ادامه دادن لذت بردن از رنج هاست 
سحر و طلسم در قران هم اومده و وجود داره اما من از حاج اقا مومنی که در تلویزیون صحبت میکنن شنیدم. ایشون گفتن من بزرگترین ساحر و طلسم نویس ایران رو پیدا کردم. دم مرگ بود. ازش پرسیدم و اون گفت: حتی بدترین سحر و طلسم هم که بکنن کسی رو. با یه نگاه به ضریح امام معصوم باطل میشه. اگه شک دارید که سحر شدید، یه مشهد برید پابوس اقا امام رضا. صد در صد باطل میشه.
که دنیا به خسران عقبی نیارزد/به دوری ز اولاد زهرا نیارزد/ و این زندگانی فانی، جوانی، خوشیهای امروز و اینجا/به افسوس بسیار فردا نیارزد.
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
توسط   justlike  |  2 ساعت پیش
توسط   minaminaaaa  |  2 ساعت پیش