خاطره اس
شوهرم دوتادایی داره یه روزیکیشون بچشونومیاره خونه پدرشوهرومادرشوهرم .
اونروزهمه دورهم نشسته بودیم .برادرشوهرمم میره بابچه بازی کنه میبردتش تواتاقش .خودش بعدچنددقبقه میاد.این بچه میره سرکشوبرادرشوهرم
.ماهم نشسته بودیم حرف میزدیم ومیخوردیم. یهواین بچه باچند. ک ا ن د و م میاد.میره کناربرادرشوهرم میگه .این بادکنکاروبرام بادکن