راستش پدرم خیلی تعصبی ناجور و شکاک بود دعوا هم خونمون زیاد داشت خیلی تنها و خسته بودم حبس بودم تو خونه نمی شد نه کار کنم نه کلاس برم نه خونه کسی همش شک میکرد که مبادا با کسی باشم
حتی تلویزیونم تو اتاق خودش بود
منم چند ماه چله دعای توسل برداشتم همش بهم میخورد ده روز پانزده رو میخوندم یه شب یادممیرفت
تا اخرینماه تموم ۴۰شب رو خوندم همون شب خواب دیدم که خواستگار دارم
و فردا ازم خواستگاری شد
دو هفته بعدشم عقد و ۴ماه بعد هم عروسی
دعای توسلم در اوجنا امیدی بود
واقعا میگفتم یه شری دستم میخوره
ولی اینم بگم ها وقتی دیدم همسرم ادم خوبیه خیلی سازگاری کردم نه طلا نه خرید نه سفره عقد نه تالار هیچی سخت نگرفتم و فقط خواستم نجات پیدا کنم طلا نخریدم لباس حراجی خودشون دیگه تا تهشو بخونید
اوایل زندگیم خیلی از لحاظ مالی سختی داشتیم
امت خداروشکر خدا همراهمون بود آروم آروم اوًتع خوب سد