بياييد أز خاطرات بعد أز محرم شدنتون بگيد

حالا اونجایی ک باید دست بکار میشد داشت گیم بازی میکرد

من شوهر پرروم چندروز بعد عقد رفتیم خونه ببینیم چادرمو درآوردم گذاشتم کنار خاکی نشه اینم سواستفاده میکرد بجای اینکه خونه رو ببینه با من ور میرفت خخخخ

بعد عروسیم تا از درمیومد تو اول میومد سراغ من😁

همیشه میترسیدم این تبش بعد ازدواج زود فروکش کنه ولی خوب خداروشکر بعد۳سال همچنان روندش همینه😂

اقا ان شالله ی بچه ی فوضول بیوفته هی امار خودتو نامزدتو بده ب بقیه ...منم ی بار ی خاستگار برام اومد ازش خوشم نمیومد حتی نرفتم جلوشون ک منو ببینن...ولی کلی میوه و شیرینی اورده بود همرو قایمکی از تو اشپزخونهمیبردم اتاقم میخوردم ...اجی کوچیکم هی اصرار میکرد ک ب منم بده بهش نمیدادم ...😢😢رفت جلو خاستگارا گفت ماما مامام اجیم همه شرینیااو چیزا رو دزدید خورد بم نمیده😐😑😑😑😑ابروم تا هفت نسل اونورتر رفت ...مامام میگه پسره در دهنشو گرفته بودو میخندید ☹

شبا که براما خط قرمز بود یه روز درمیون میومد خونمون باید اردورمینشستیم همو نگاه میکردیم ازدواجم کردیم دوسال اول تویه اتاق خونه مادرشوهرم زندگی کردیم نمی تونستیم تکون بخوریم