دیشب غذا رو وقتی میخاستم گرم کنم به شوهرم گفتم کم گرم کن تا واسه نهار امروز پسرام هم بمونه.سرشام دیدم غذاش تموم شده اصرار کردم از غذای منم بخورم.من کم غذام.با ناراحتی گفت من وقتی خاستم واسه خودم غذا واسه خودم گرم کنم تو نذاشتی.پاشدم براش دوباره غذا گرم کنم دستمو محکم گرفت که نه نمیخام دیگه از چشمم افتاد وتا فردا گشنه میمونم.متاسفانه دستم کبود شد چون دستام خییلی سفیده ومن ناراحت شدم.خودشم فهمید ولی هی میگفت مال خودمم راضی نیستی بخورم یا تا فردا من گشنه میمونم
اومدم رو تخت خابیدم وهرچی گفت بریم هییت نرفتم.گفتم من هرچی اصرار کردم بیا غذا رو گرم کنم نیومدی ورو حرفت موندی که من دیگه چشم سیر نمیشه ومیخام گشنه بمونم
نرفتم هییت
ویه دعوا ودلخوری الکی
حق با کی بود