امروز قرار بود بریم خونه مادر شوهرم بعد شوهرم گفت من نهار نیستم میرم بیرون گفتم پس من نمیام گفت اختیار با خودت میخوای بیا میخوای نیا من گفتم نمیام خودت برو بعد که داشت میرفت گفت بیا بریم گفتم نمیام الآن ته دلم اشوبه
منم شوهرم نباشه تنها نمیمونم خونه مادرش
آشوب واسه چی عزیزم
کلا دوست داره تو زندگیمون تنش باشه من همش تو خونه شادم هی ادا در میارم که زندگیمون شاد باشه ولی اون همیشه برعکسه منه
اشوب نباشه چرا ما زنا سريع از حرف خودمون و تصميممون كوتاه ميايم اه
خب انتخاب کردی خودش گفته
بی خیال منم تا حالا تنها نرفتم خونه مادرشوهر
نرفتی دیگه بیخیال
یعنی چی ناهار نیستم؟ یعنی میگفت شما تنها برو خونه مادرشوهرت؟
پاشو به کارات برس حالا که نرفتی خودت رو دیگه اذیت نکن
منم وقتهایی که شوهرم نبود اصلا دوست نداشتم پیش مادرشوهرم بمونم
شوهر منم رفت خونه مامانش.من و دختری نرفتیم.خیلی هم خوش و خرمیم.کار خونه هم نمیکنم .ناهارم نمیزارم فقط فیلم میبینم.به به😍
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
