2733
2739
عنوان

من خودم را دوست دارم

| مشاهده متن کامل بحث + 899055 بازدید | 5926 پست
نه ولی نمیدونم چرا حس میکنم بدون اون‌ نمیتونم مثلا نگاه به جهازم میکنم و با هر وسیله تو خونه خودم رو ...

عزیزم تو خودت دوس داری توی ذهنت اون حرفشو جدی کنی و تا آخرش بری.. اصلا اینکارو نمیکنه.... مرد باید محکم باشه... باید از الان سعی کنی این مشکلو حل کنی.. 

پدرمادرایی که دختر ندارند یا پسر ندارن چی میشه پس بنده های خدا،  این حرف منطقی نیست اصلا

عزیز دلم،این جمله ای که ایشون گفتن،کلی حرف و حدیث ومنطق دیگه پشتش هست و اینکه این دوستمون اشاره ای به اون کردن....به همین خاطر برای ما منطقی هست و از اونی که شما میگین کاملا مجزاست 

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

عزیزم چجور طاقت بیارم که بهش زنگ نزنم مثلا چجور خودمو قوی کنم که وسوسع نشم از سر دلتنگی پیامی ندم ؟؟ ...

خودتو دوست داشته باش(یادمه توی تاپیک قبل که پرنسس شروع کرده بود. هروقت میگفت خودت رو دوست داشته باش همه چیز درست میشه ...برام قابل قبول نبود.

ولی خودم که تجربش کردم تازه متوجه شدم).

همسرت فقط داره از همون نقطه ضعفی که دادی دستش سو استفاده میکنه..خیلی هم خوبه...هم دوسش داری هم بهش باج میدی هم گوش بفرمانش هستی.

اونم دوستت داره ولی همه چیز باب میلش باشه دیگه بهشته.

و یه چیز دیگه ...تا وقتی که همینطور ادامه میدی یعنی از وضعیت راضی هستی.. وقتی از درون داری اذیت میشی ولی کوتاه میای و میگذری یا بدتر معذرت خواهی میکنی. یعنی من اذیت نیستم ....وگرنه اعتراض میکنم.!!!

فقط قراره از خودت دفاع کنی ..کار بدی نمیکنی... همسرت تو رو ناراحت میکنه ولی تو میترسی!!!

خوب درکت میکنم ... ولی سعی کن از الان هروقت ناراحتی پیش اومد اگه مقصر همسرت بود حتما ناراحتیت رو بگو بدون اینکه ترست معلوم باشه(میدونم فعلا بدون ترس نمیتونی..پس حداقل اداش رو دربیار).اگه همسرت باز تهدید به طلاق کرد بگو باشه اگه میدونی نمیشه برو انجامش بده.(میتونی بگی تا الان که میگفتی من هیچ نگفتم بلکه خجالت بکشی از این حرفات).و دیگه باهاش بحث نکن یه جوری که یعنی اصلا از تهدیدش نترسیدی ...


تلفن جواب ندادن هم فقط باید خودت بخوای . همون موقع به این فکر کن که این کارت هم به نفع خودته هم همسرت.

عزیز من تو الان با همین یه مورد تنها نباید کنار بیای  .....

همچین آدما خیلی از این موقعیتها جلوشون هست وبایدپا بذارن روی این نتونستن و ترسشون ...

آسون نیست چون از اساس اشتباهه و باید درستش کنی

ممنون میشم لطفا کمکم کنید🙏

چیکار کنم تا حرفم برو داشته باشه؟ تا الان هرچی گفتم برای یکبار هم همسرم اولش نگفته باشه میگم بریم فلان جا یا فلان کار بکنیم هیچ وقت همون روز انجام نمیده همیشه برای چند روز بعد موکول میکنه تا در اخر یا من فراموش میکنم یا قیدشو میزنم یا درنهایت خیلی کم اتفاق میوفته که به قولش عمل کنه مثلا چند روز پیش بهش گفتم بریم من رانندگی کنم؟ ( فقط خیابون خلوت رانندگی میکنم ) انقد امروز فردا کرد تا اخر انداخت 13بدر .. اون روز هم چون همه جا رو بسته بودن من دیگه نتونستم رانندگی کنم .. میدونم عمدی اون روز گفت چون میدونست بخاطر اینکه مردم نرن بیرون اونجا رو میبندن


من تا الان لیست خرید ندادم بهش باورتون میشه؟ همه چیو خودش میخره میگم مثلا پنیر پیتزا بگیر میگه لازم نیست حالا اگه خودش هوس کنه حتما میخره .. همه چیز میخره اما بحثم اینه من بگم بخر نمیخره! باید خودش دلش بخواد برای منم چیزی بخره با نق و نوق میخره ( البته وقتی باهاش میرم خرید هرچی بخوام میزارم داخل سبد چیزی نمیگه اما سفارش کنم نمیخره ).. هرماه ماهانه بهم پول میده اما یه جا نمیده 😔 دلم میخواد خفش کنم میگم چه فرقی میکنه یه جا بده دیگه میگه نه من بهت خورد خورد میدم حالا چیز زیادی هم نیستا اما نمیدونم چرا اینکار میکنه من شاغلم و ماهیانه ی مبلغی میگیرم که اونم دوماه فروردین و ایفند بهم نمیده و گاها هم اگه خرج ماهیانمون زیاد بشه ازش کم میکنه 😕


در کل برای حرفم تره هم خورد نمیکنه چیزی هم گفتنی میگه به تو مربوط نیست! یا کاریت نباشه ...

2731
عزیزم چجور طاقت بیارم که بهش زنگ نزنم مثلا چجور خودمو قوی کنم که وسوسع نشم از سر دلتنگی پیامی ندم ؟؟ ...

یادم رفت بگم ..گفتی امتحان کردی؟ ؟

باید بگم که من از وقتی که شروع کردم به دوست داشتن خودم و.اهمیت دادن به خودم زندگیم خیییییلیییی تغیییر کرده. خیلی وقتها هم این حس تو رو داشتم ولی میخواستم تغییر کنم پس تحمل کردم رو حرفم وایسادم از خودم دفاع کردم اگرچه درونم پر از ترس بود..


خیلی از خانمایی که توی همین تاپیک یا تاپیک قبل بودن اگه تغییری نکردن فقط بخاطر همینه که ترسیدن و نتونستن عملی کنن...بانو آرتمیس توی تاپیک قبل خییلی خوب این راه رو نشون دادن. بخاطر همینه من از دوستان جدید میخوام حتماااا از تاپیک قبل شروع کنن و کامل بخونن..


ممنون میشم لطفا کمکم کنید🙏 چیکار کنم تا حرفم برو داشته باشه؟ تا الان هرچی گفتم برای یکبار هم همسرم ...

خودت برای خودت چقدر تره خُرد میکنی؟؟؟

تاپیک قبل رو خوندی کامل و دقیق؟؟ سعی کردی بهش عمل کنی؟؟

خیلی وقتها دغدغه و مشکلی که داریم بخاطر این هست که خودمون هم باور نداریم حق داریم پس نمیتونیم یا میترسیم روش محکم باستیم!...

هر وقت چیزی پیش اومد که دیدید میترسید کاری که میخواین رو انجام بدید بهش فکر کنید ببینید چرا انقدر میترسید؟ !!

اگه واقعا باور داشته باشیم که حق با ما هست پس راحت میتونیم از خودمون دفاع کنیم...

و بنظرم هرچه توی دوست داشتن خودمون پیشرفت کنیم بیشتر میتونیم به این باورها برسیم... یا اینکه بهتر میتونیم حق خودمون رو تشخیص بدیم و دفاع کنیم.


مثلا الان ملکه جان از سمت خواهرشوهر بهش بی احترامی شده ..بدون در زدن رفته توی خونشون....ولی هنوز میترسه شر بپا بشه...

البته اینو هم در نظر بگیرید که کم کم و نامحسوس شروع کنید.


سلام بانو ارتمیس عزیز و دوستان گلم

میشه لطفا کمکم کنین و تجربیاتتون در اختیارم بذارید

من چطوری ب شوهرم بگم ک نریم سمت محله مادرشوهرم واسه پیدا کردن خونه؟؟؟ ک سوتفاهم پیش نیاد و فکر نکنه ک من از خانواده اش بدم میاد

(البته انقدر منو اذیت کردن ک حاضر نیستم خونه مون نزدیکشون باشه)

ی بارم بهش گفتم من  ن دوست دارم سمت خانواده تو خونه بگیریم ن خانواده خودم نمیدونم کارم درست بود یان ک علنی گفتم،؟! گفتم نمیخوام بندازمشون تو زحمت

ی سوال دیگه اگر مطرح شد ک بریم خونه مادرشوهرم زندگی کنیم(آخه امکانش هست بگن بهمون) چطوری مخالفتم مطرح کنم؟؟ علنا ب مادرشوهرم و پدر شوهرم بگم ن؟؟ چ علتی بیارم براشون ک اختلافی پیش نیاد؟؟ 

خواهش میکنم راهنمایی کنین حتی فکر زندگی کردن خونه مادرشوهرم یا حتی نزدیک محله شون خونه گرفتن منو دیوونه میکنه😢چون خیلی ازش بدی دیدم دیگه تحمل نزدیک شدن بهش ندارم

السلام علیک یا ربیع الانام و نضرة الایام                              سلام بر تو ای بهار خلایق و خرمی روزگاران                               بهار۱۴۰۲
2738
عزیزم چجور طاقت بیارم که بهش زنگ نزنم مثلا چجور خودمو قوی کنم که وسوسع نشم از سر دلتنگی پیامی ندم ؟؟ ...

مریم جان بذار من تجربه ی شخصیمو بگم

اول اینکه اصلا نترس طلاق به این راحتی ها هم نیست پای مهریه و نفقه که بیاد وسط قشنگ میشینه سر جاش

من تازه ازدواج کرده بودم که سر هر دعوای کوچیکی همسرم می گفت طلاق، من تازه ۲ ماه بود عروسی کرده بودم که یه شب شوهرم گفت فردا برو خونه بابات تا تکلیفتو روشن کنم ولی من فردا صبحش بدون اینکه به کسی بگم رفتم پیش یه وکیل! راستش اولین بارم بود و خیلی شانسی رفتم پیش اون وکیل شرایط طلاقو به طور کامل برام شرح داد. خلاصه عصرش خودم برگشتم خونه و باز شوهرم همین حرفو میزد و من سعی می کردم روی خودم کار کنم تا قوی بشم.

آخرین باری که گفت برو خونه بابات تا تکلیفتو روشن کنم وسایلمو جمع کردم و جلو روش رفتم فکر می کرد دارم میرم واسه قهر ولی واقعا داشتم میرفتم برا طلاق!

از فرداش بدون اینکه حتی به پدر و مادرم چیزی بگم که احیانا مانعم بشن افتادم دنبالم کارای دادگاه

چنان بلایی سرش آوردم که به توبه افتاد

اول یه وکیل توپ گرفتم کلی پول ازم گرفت ولی خداروشکر یه مقدار پس انداز داشتم یه مقدارم پدرم کمکم کرد ولی دیگه از هیچی نترسیدم و تا تهش رفتم

تو مرحله ی آخر به اصرار هزار نفر و التماس شوهرم برگشتم

اون شد بار آخرش که بگه طلاق! الانم تا مثلا از دستش ناراحتم میرم خونه پدرم بدو بدو میاد دنبالم میترسه برم دیگه برنگردم😅

منم مثل تو اولش خیلی می ترسیدم

پیشنهاد می کنم کتاب زنان زیرک رو حتما حتما وقت بذار بخون

یادت باشه تو کم و کسری نداری اون باید بترسه تو رو از دست بده! 

از طلاق هم نترس اولا به این راحتی ها نیست ثانیا مطمئن باش از شوهر بد طلاق بگیری خیلی نفع کردی خیالت راحت!

سلام بانو ارتمیس عزیز و دوستان گلم میشه لطفا کمکم کنین و تجربیاتتون در اختیارم بذارید من چطوری ب ش ...

مهتاب جان وقتی از درون قوی و محکم باشی همسرت کاملا متوجه میشه

اگر یه زمانی همسرت مطرح کرد تو هم بگو عزیزم این خیلی خوبه که خانوادت هوامونو دارن ولی اونا سن و سالی ازشون گذشته ما هم جوونیم ممکنه خدایی نکرده رومون توی روی هم باز بشه و از قدیم و ندیم هم گفتن دوری و دوستی

یه دو تا مثال هم براش بزن مثلا بگو دوستم و شوهرش طبقه بالای خونه پدرشوهرش اینا بودن هر روز یه داستان داشتن یا اونا گله می کردن یا اینا ! آخرشم مجبور شدن از اونجا بلند بشن! 

به نظرم اگر برات مقدوره خودت هم به چند نفر بسپار تا با توجه به هزینه و شرایطتون چند جا برات پیدا کنن بعد تو هم پیشنهاد بده یا اگر رفتین خونه تو کوچه ی پدرشوهرت اینا ببینی یه عیب بذار روش مثلا بگو کوچیکه یا حیاط نداره یا قدیمیه یا بو میده و ... خلاصه غیر مستقیم زیر بار نرو اما اون گزینه های خودتو مطرح کن وقتی رفتین دیدین امتیازاشو بزرگ کن

خودت برای خودت چقدر تره خُرد میکنی؟؟؟ تاپیک قبل رو خوندی کامل و دقیق؟؟ سعی کردی بهش عمل کنی؟؟


این تاپیک چند وقتیه که همراهم و اون یکی تاپیک تازه شروع کردم و تقریبا نصفشو خوندم.. والا من تو اجتماع و فامیل خیلی جایگاه خوبی دارم همه جا تحویلم میگیرن و احترام میگذارن تنها کسی که تحویلم نمیگیره همسرمه! .. خودم احساس میکنم چون خیلی دوسش دارم همش احساسی رفتار میکنم و چون مقابلش سُستم، سوء استفاده میکنه

همسرم نسبت به من ببخشید یک جورایی گستاخ شده

ممنون میشم بقیه دوستان هم نظراتشونو بگن مخصوصا بانو آرتمیس عزیز و مانترا جان

تروخدا من ی سوال واجب  من الان شام مادرشوهرم گف باین خواهرش اومد ی سری چرت پرت گف رف در نزده ...

ملکه جان الان خیلی دیر شده برات پیام میذارم ولی من بودم حتما میرفتم و به هیچ عنوان به اون دختر محل نمیذاشتم

دوم هم اینکه وقتی اون دختر اومد تو میرفتی درو باز می کردی میگفتی لطفا بیرون! آخرین بارت باشه در نزده میدویی تو خونه م! بعد هم همیشه در خونه رو قفل کن اگر همسرت پرسید بگو توی خونه میخوام لباسای راحت بپوشم زشته یکی یهو بپره توی خونه منو با لباس زیر ببینه!

قشنگ وایسا از خودت دفاع کن

یادت باشه هیچ کسی رو هم قاطی این مسئله نکن! فقط خودت میدونی و خواهر شوهرت

اگر مادرشوهرت، پدرشوهرت، شوهرت یا حتی موضوع به خانواده ی خودت کشیده شد کاملا روی حرفت وایسا بگو میخوام توی خونه م راحت باشم کسی در نزده نپره وسط خونه م

خیلی وقتها دغدغه و مشکلی که داریم بخاطر این هست که خودمون هم باور نداریم حق داریم پس نمیتونیم یا میت ...

مادر آرامش جان منم مثل شما

یه روز با گریه و لب خشکیده و حال بد پیش یه مشاور وقت گرفتم و رفتم اینقد داغون بودم که حتی غذا هم نخورده بودم یادمه مشاور بهم گفت خودتو دوس داشته باش! بعد از اون گشتم توی نت که چطوری خودمو دوس داشته باشم و خداروشکر با این تاپیک آشنا شدم

باورتون نمیشه بگم چقدر قوی و قدرتمند شدم

اگر براتون بگم اون دخترک ساده و ترسو الان اینقدر قوی شده که سلامتی خودش در اولویتشه جوری که توی تمام این مدت فقط روز عید رفتم خونه پدرشوهرم که طبقه ی پایینه و فقط تلفنی با مادرشوهرم در تماسم و هربار هم گوشزد می کنم که برای حفظ سلامتی خودمون و خانواده هامون بهتره هرکس از خودش شروع کنه و رعایت کنه

آخه خونه پدرشوهرم رفت و آمد زیاد دارن! هم برا همسرم هم برا خانواده ش جا انداختم که سلامتی در اولویته و بهتره گله گذاری در کار نباشه تا این بیماری کاملا برطرف بشه!

جوری روی این قضیه مانور میدم که هر بار مادر همسرم میگه آره واقعا کاملا حق با توئه😅

اخه عزیزم نمیدونم در جزیان زندگی من هستی یا ن من‌تازه مستقل شدم کلی حرص خوردم و جنگیدم برای این اس ...

ملکه جان یه پیشنهاد برا غذا خوردن

منم تقریبا همین برنامه رو دارم معمولا وقتی گشنه م میشه یه کم غذا میخورم نه وعده ی کامل منظورمه

مثلا اگر ۳ کفگیر برنج می خورم ۲ کفگیر می کشم میخورم همسرم که اومد با اونم میخورم ولی همون یک کفگیر!

یا گاهی سر سفره فقط کاهو یا سالاد میخورم

ولی اینجوری نیست که سر یه سفره نشینیم هم من گرسنه نمیمونم هم سر یه سفره هستیم

سلام دوستان گلم. شب تون بخیر. من فوق العاده خسته هستم، اما یک زمانی پیش اومد تا بیام و اون نکته ای رو که میخواستم بگم. امیدوارم ذهنم یاری کنه و بتونم عمق مطلب رو برسونم. و اما نکته ای که متوجه شدم:

ما درون ذهنمون صداهای مختلفی داریم. وقتی یک کاری میکنیم، یکی میگه چرا اینکارو کردی؟ اون یکی میگه خوب کردی. باز اون یکی میگه به عاقبتش فکر کردی؟ اون یکی میگه ناراحت شده، برو دلجویی. مهم نیست چی میگن اینها و من به اینش کار ندارم. من به این کار دارم که ما گاهی در ذهنمون چند صدایی داریم. تا چند صدایی داریم، نمیتونیم به آرامش و ثبات و شخصیت منحصر به فرد خودمون برسیم. آرامش و رسیدن به وحدت با خودمون در ذهن تک صدایی رخ میده.

و اما چرا دچار چند صدایی میشیم؟ این کشف بزرگ من بود. چند روزی پیام بانوجان ذهن منو درگیر خودش کرده بود. همون پیامی که رفته بودن خونه مادرهمسرش و بعد به همسرش میگه بریم خونه و بعد باز میگه، نه، مامانت ناراحته. دوستان اگر پیام رو دیدن و صفحه اش رو پیدا کردن لطفا ریپلای کنید تا همه بعد متن من اون پیام رو مجدد بخونن.

خوشا راهی که پایانش تو باشی...
2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز