2737
2739
عنوان

اقدامی های مهر 98

| مشاهده متن کامل بحث + 93724 بازدید | 10548 پست
ممنون عزیزم ایشالا بچه شما هم به سلامتی دنیا بیاد💖💖💖💖

انشالله عزیزم 

خدا جونم مواظب دوقلوهام باش ،دختر 💗و پسرم💙 بهت می سپارم سالم بذار بغلم ،هزار مرتبه شکرت خداجونم🤲🤲🤲


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

@نی_نی_یار_5     لطفا این پستم رو پاک کنین😔🙏


عزیززم باردار شدی؟ گفتی که پریودی 😍😍😍 به به چه عاالی

خنُک آن قماربازی که بباخت هرچه بودش | بنماند هیچش اِلا هوس قمار دیگر 🌱🌈
2731

سلام دوستانِ عزیزم ممنونم از همه تبریکاتتون 

ببخشید که این مدت نه تونستم بیام و نه حالتون رو بپرسم دورانِ بی نهایت سختیرو پشت سر گذاشتم و هنوزم که یه سه هفته ای حداقل دارم تا به آخرش برسم 

اخرای فروردین تو اوج دورانِ قرنطبنه با یه تست مشکوک که عددش خیلی پایین بود فهمیدم که یه خبرایی هست از طرفی درد شدیدی که تو ناحیه ی گلوم و توی تیروییدم پیدا کردم که اصلا یه هفته طول کشید که اصلا بفهمم تیروییدِ و بالاخرره خودم خودجوش آزمایش تیرویید دادم و دیدم تیتر اعداد نربوط به تیروییدم به طرز خیلی وحشتناک و عجیبی بالاست و پرکاری شدید رو نشون میده که گفتم شاید چون باردار شدم مشکلی تدی تیروییدم پیش اومده همون روزا از یه دکتر غدد که جزو معدود دکترای عددی بود که تو اون روزا مطبش باز بود وقت گرفتم 

دکتر همینکه تست رو دید و معاینه کرد سریع گفت این پرکاری نیست و اسمش التهاب تحت حاد تیرویید هست که یه بیماریِ خیلی نادرِ و نهایت بدشانسیِ منِ که توام شده با بارداریم و باید سریعا هم درمان رو شروع کنمو درمانش هم فقط قرص پردنیزولون ۵ هست که یه جور کورتون خوراکیِ که سیستم ایمنی بدن دو سرکوب میکنه 

خلاصه که من که هنوز در مورد بارداریم مطمین نبودم چون هم خودم شرایطم خوب نبود و شوهرمم قرار بود قبل از عید بره عمل که لخاطر کرونا کلا بیخیال شدیم 

مجبور شدم پردنیزولون رو بخاطر وصعیت تیروییدم و دردی که زندگیم رو فلج کرده بود شروع کنم که سه روز خوب بودم ولی دقیفا بعد از سه روز درد به شدت برگشت دوباره مجدد با مطب دکتر غددی که چند سال پیش پیشش رفته بودم تماس گرفتم و وقت گرفتم دو سه روز بعدش بهم وقت داد و ازمایشارو که دید گفت دارو درستِ ولی با توجه به التهاب و عددهای آنزیمای تیرویید دوتا در روز کمه و باید بشه ۵ تا در روز که احتمالا واسم دیابت هم ایجاد خواهد کرد،

خلاصه از همون فرداش تعداد قرصارو زیاد کردم و درست از آخر هفته ی ۷ بارداری افزایش قندم شروع شد که دکتر گفت باید انسولین بزنم

هفته ی ۸ هم رفتم سونو و با دیدن جنیتی که صربان هم داشت مطمین شدم که واقعا باردارم!

2740

پیش خودم گفتم دیگه نمیرم دکتر تا سونوی ان تی که از هفته ی ۹ یههو لک بینیم شروع شد که کم کم تبدیل به خونریزی ای شدم که همون روز عصر به زور از مطب دکار پاکروش وقت گرفتم ولی مطمین بودم که بچه سقط شده چون خونریزیم زیاد و شدید بود شنبه دکتر پاکروش بهم اورژانسی وقت داد و همینکه سونو کرد گفت بچه زندست ولی جفت خیلی پایینِ و یه تیکه اش جدا شده ! 

و بهم گفت که با این شرایط دیابت و قندی که گرفتارش شدم شانس بیماری قلبی با توجه به مشکلی که تو بارداری قبلیم هم داشتم بیشتر میشه!

خلاصه که یه عالمه بهم دارو داد و قرار شد روزی هم یه انکسوپارین ۴۰۰۰ بزنم و استراحت مطلق داشته باشم!

با نصرف دارو ها و زدن امپولا کم کم طی ده روز اینده خونریزی کمتر و کمتر شد و بعد هم نوبت سونوی ان تی شد که همه جیز خوب بود ولی دکتر پاکروش گفت بخاطر دیابتم و مشکل قلبی بچه ی قبلیم باید حتما امینو سنتز بشم و همینکه جواب ان تی رو هم که دید و سونویی که خودش تو مطب انجام داد گفت سرویکس داره وا میشه و اینجوری پیش بره بچه تو هفته ی ۲۰ به دنیا خواهد اومد و گفت باید حتما سرکلاز شم!

خلاصه که ما با حال خراب از مطب اومدیم بیرون و واسه ۴ روز بعد قرار شد که من برم بیمارستان و بستری شم 

از طرفی نگرانی های عمل و از طرفی نگرانی کرونا و الودگی بیمارستانا 

خلاصه ساعت ۶ صبح بیمارستان ابان کارای بستری رو کردیم و به هیچ کس هم چیزی نگفتیم و قرار شد در حین عمل نمونه بردادی انینو سنتز هم همونجا توسط خود دکتر انجام شه ، ساعت ۱۰ صبح رفتم اتاق عمل و بیهوش شدم و حوالی ۱۱ به هوش اومدم که دیدم ۵ تا پرستارو و دکتر بالا سرمن چون بخاطر فشار پایبن و قندم گویا به هوش نمیومدم 

یک بعد اومدم بخش و با درد و حالی که اصلا قابل وصف نیست حوالی ساعت ۷ مرخص شدم رفتیم خونه! 

شب انقدر بار خونریزیم بالا بود که زنگ زدم بیمارستان و گفت اگه تا ساعت ۴ صبح کمتر نشدم خودم رو به بیمارستان برسونم چون احتمال اسیب به جفت و سقطم بالاست!

بماند که اون شب رو من چجوری تا صبح از درد و ناراحتی و گریه از سر گذروندم ! 

ولی تا صبح خونریزی کمتر شد و ما هم امیدوار و تا چند روز بعد هم من بهتر شدم!

از طرفی هم با توجه به حرفهای دکتر بابت قند و مشکلات قلبی تا هفته ی ۱۸ نگرانی زیادی داشتیم تا موعد اکوی قلب بشه 

تو هفته ی ۱۶ از دکتر احسان آقایی بیمارستان امام خمینی که خیلی خیلی قبولش داریم وقت گرفتیم واسه ۱۸ هفتگی و اکوی قلب!

لالاخره روز مقرر رسید و ما استرسی که اصلا قابل وصف نیست رفتیم بماند که تا صبح من هزار دفعه از خواب پریدم و هی ساعت رو چک میکرد دکتر اکو کرد و گفت متاسفانه جای بچه و جثه ی کوچیکِ بچه اجازه ی بررسی دقیق رو نمیده و بهمون گفت واسه دو هفته ی لعد تو ۲۰هفتگی مجدد وقت بگیریم!

اصلا نمیتونم بگم که چقدر حالم بد بود چون فکر میکردم دیگه اون روز خیالمون راحت میشه! ولی نشد خلاصه واسه دو هفته بعد مجدد رفتیم اونجا و دکتر اکو کرد و گفت همه چی اوکی هست و گفت بعد تولد وقتی یک ماهه هم شد دوباره ببریمش وقتی از اونجا اومدم بیرون کلا رو هوا بودیم انگار!

دو هفته بعد ویزیت دکتر پاکروش رو داشتیم و دکتر جواب رو دید و جواب آمینو رو هم دید و گفت که خوبِ ولی گفت حتما اکوی قلب رو باید مجدد تو ۲۶ هفتگی که میشد اوایل مهر مجدد انجام بدیم که محکم کاری شه! 

و ما دوباره مجبور شدیم تو ۲۶ هفتگی بریم تو اون مطب پر استرس که خدارو شکر اونم خوب بود!

و تازه تازه داشت یکم خیالم راحت میشد که با پشت سر گذاشتن هفته ی دوم هفت ماهگی مشکل فشار خونم شروع شد که جواب تست ادرار ۲۴ ساعتم دفع پروتیین رو نشون نداد ولی دکتر گفت باید حتما رژیم بگیرم و گوشت قرمز نخورم و نمک رو کاملا حذف کنم و ساعتهای زیادی رو به پهلوی چپ استراحت کنم تا فشارم رو بشه نگه داشت!

و تو سونوی داپلر و iugr که انجام دادیم مقاومت شریانهای رحم و ریز بودن بچم پیش اومد دیگه امپولای انکسوپارینی که میزدم به روزی ۲ رسیده و بیشتر ساعتهارو باید به مهلوی چپ بخوابم و تا میتونم مرغ و ماهی بخورم و و سعی کنم به اعصابم مسلط باشم که فشارم بالا نره حالا این وسط نگرانی از وزن بچه و تنظبم قندم و پیدا نشدن انسولینم که هیچی!

و این روزا فقط دعا میکنم میگم خدایا بعد اینهمه سختی و روزای پراسترسی که گذروندیم فقط به سلامت بزارش بقلمون!

و این رورام هر هفته میرم بیمارستان تا یه نوار قلب جنین بگیرم و هر هفته هم که ویزیت دارم و سونو ی وزن و ابعاد بچه انجام میشه تا ببینیم بالاخره موعد تولدش کی خواهد بود،

خلاصه که این مدت انقدر روزام سخت و پر استرس بوده و رورای زیادی که با گریه خوابیدم و با گریه بیدار شدم واقعیتش دل و دماغی برام نمونده بود که به اینجا سر بزنم و هنوزم ادامه داره،

واسه همه ی بچه هایی که باردار شدم خوشحالم و امیدوارم مسیرشون رو له راحتی طی کنن و واسه بچه هایی هم که باردار نشدن از ته دلم آرزو میکنم به زودی باردار بشن و یه بارداری راحت و روتین قسمتشون شه،

و این روزا فقط دعا میکنم میگم خدایا بعد اینهمه سختی و روزای پراسترسی که گذروندیم فقط به سلامت بزارش ...


عزیزم آناد جان هم خیلی خوشحال شدم برات و هم خیلی ناراحت ازینهمه درد و سختی که کشیدی. نمی دونم حکمت خدا چیه بعضیها انقدر همه چیز زندگیشون راحته، راحت باردار میشن و راحت به دنیا می یارن. خدا گفته بعد از هر سختی آسانیه، امیدوارم همین که نی نی قشنگتو تو بغلت گذاشتند همه ی این سختیها دود بشه بره تو هوا و بعدش کلی روزهای شیرین داشته باشی که تلخی روزهای سختت رو بشوره ببره.

🦋

خنُک آن قماربازی که بباخت هرچه بودش | بنماند هیچش اِلا هوس قمار دیگر 🌱🌈
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز